گفتنیها کم نیست ، من و تو کم بودیم خشک و پژمرده ، تا روی زمین خم بودیم گفتنیها کم نیست ، من و تو کم گفتیم مثل هذیان دم مرگ ، از آغاز چنین ،درهم و برهم گفتیم دیدنیها کم نیست ، من وتو کم دیدیم بی سبب از پاییز ، جای میلاد اقاقیها را ،پرسیدیم چیدنیها کم نیست ، من و تو کم چیدیم وقت گل دادن عشق ، روی دار قالی بیسبب حتی ، پرتاب گل سرخی را ، ترسیدیم خواندنیها کم نیست ،من و تو کم خواندیم من و تو ساده ترین ،شکل سرودن را در معبر باد ،با دهانی بسته واماندیم من و تو کم بودیم من و تو ، اما در میدانها اینک اندازه ما میخوانیم ما به اندازه ما میگوییم ،ما به اندازه ما می چینیم ما به اندازه ما می بوییم ،ما به اندازه ما می روییم من و تو کم نه که باید شب بی رحم وگل مریم وبیداری شبنم باشیم من و تو خم نه و درهم نه وکم نه ،که میباید ،با هم باشیم من و تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم من و تو حق داریم که به اندازه ما هم شد با هم باشیم گفتنیها کم نیست |
دفتر عشق جان سلام از ابراز لطفت ممنون : ولی یادت رفته متن کامنت رو بنویسی !
وبلاگ خوبی داری... خوش به حالت !
بعضیها شعرشان سپید است، دلشان سیاه
بعضیها شعرشان کهنه است، فکرشان نو
بعضیها شعرشان نو است، فکرشان کهنه
بعضیها یک عمر زندگی میکنند برای رسیدن به زندگی
بعضیها زمینها را از خدا مجانی میگیرند و به بندگان خدا گران میفروشند
بعضیها حمال کتابند
بعضیها بقال کتابند
بعضیها انباردارکتابند
بعضیها کلکسیونر کتابند
بعضیها همرنگ جماعت میشوند ولی همفکر جماعت نه
بعضیها نان نامشان را میخورند
بعضیها نان جوانیشان را میخورند
بعضیها نان موی سفیدشان را میخورند
بعضیها نان پدرانشان را میخورند
بعضیها نان خشک و خالی میخورند
بعضیها اصلا نان نمیخورند