دیگر صدا نمی آید. میدانم . میدانم. میدانم. این انزوای باران است. یک انجماد سرد. و من به چشمانی می اندیشم که معصومانه به من نگاه می کردند و هر لحظه، هر نگاه، آواری بود بر شرمگین ِ چشمانم. آری... " نجات دهنده در گور خفته بود " . من نیز بر صلیب تقدیر آویخته بودم.
------------------------------
هیچ یک سخن نگفتند ... نه میزبان و نه میهمان و
نه گل های داوودی .
متنات خیلی قشنگن...ادامه بده
امیر جان متن زیر رو با دقت بخون :
----------------------------------------------
خدایا بر داده و نداده و گرفته ات شکر چون:
داده ات نعمت است
نداده ات حکمت است
گرفته ات امتحان است
پس بر هر سه شکر