شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

دو کلمه حرف حساب

امروز هم احساس تنهایی میکنم . تنهای تنها در سرزمین نا آشنا میان حقایقی که از آن گریزانم . در این هنگام به دنبال کسی می گردم تا حرف دلم را گوش کند اما وقتی که از همه کس و همه چیز نا امید می شوم به خلوت ترین مکان پناه می برم و به دور از چشم دیگران اشک میریزم اشک هایی که بیان کننده دردهای درونی ام هستند سپس از خداوند طلب مساعدت میکنم . خداوندی که همه جا حضور دارد و ما او را نمی بینیم به این ترتیب با یاد او دلم آرام میگیرد و تنها یاد توست که از خاطراتم توری لطیف، نرم و محکم می بافم و در دریای زندگی به صید ارزوهای از دست رفته ام می پردازم تا ببینم عقاب کوهستان به دام می افتد یا نه؟

نظرات 2 + ارسال نظر
ققنوس دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:00 http://bluephonix.blogsky.com

اگر چه این تجربه ای فردیست... ولی شک نکن که تنهایی اولین لازمه ی فرهیختگی و خردمندیست.....حداقل تا مدتی.

ف-م سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:05 http://aramede.blogsky.com

سلام ،

درست کردن این وبلاگها برای همین چیزا هست دیگه!!
گفتن حرفات به آدمهای غریبه آشنا...
راحت حرفاتو بگو تا سبک بشی..

فعلا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد