شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

به یاد پدر شیمیایی ...

اتل متل راحله/ اخموی بی حوصله / مامان چرا گفت بگیر / از پدرت فاصله / دلش هزار تا راه رفت بابا خسته کاره ؟ مامان چرا اینو گفت ؟ / بابا دوستش نداره ؟ / باید اینو بپرسه / اگه خسته کاره / پس چرا بعضی وقتا / تا نیمه شب بیداره ؟/ نشونه ی بیداریش / سرفه های بلنده / شش ماه پیش تا حالا / بغض می کنه ، می خنده/ شاید اونو نمی خواد/ اگه دوستش نداره/ پس چرا روی تختش / عکس اونو میذاره ؟ / با چشمای مریضش عکس و نگاه میکنه/ قربون قدش میره بابا ، بابا می کنه/ با دست پر تاولش / با دیدن اون عکسا / زنده می شه،میمیره / با یاد اون قدیما

 بابا زبون میگیره / قربون اون موقعا / قربون اون صفاتون / دست منم بگیرین / دلم تنگه براتون / از اون وقتی که بابا / دچار این مرض شد / مامان چقدر پیر شده / بابا چقدر عوض شد / مامان گفته تو نماز / برا بابات دعا کن / دستا تو بالا ببر / تقاضای شفا کن

دیشب توی نمازش / واسه باباش دعا کرد / دستاشو بالا برد و / تقاضای شفا کرد / نماز چون تموم شد / دعا به آخر رسید / صدای گریه های / مامان تو خونه پیچید / دخترکم کجایی؟ / عمر بابا سر اومد /

 دخترکم کجایی؟ / بابات شفا گرفته / رفیقاشو دیده و / ما رو گذاشته رفته / آی قصه قصه قصه / یه دستمال نشسته / خون سرفه بابا / رو این پارچه نشسته / بعد شهادت او / پارچه مال راحله است / دختری که در پی / شکستن فاصله است / کنار اسم بابا / زائرکربلایی / یه چیز دیگه نوشتن / شهید شیمیایی

 

نظرات 6 + ارسال نظر
ناشناس سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 16:41

هجرت بی وبال... ای عاشق !
وصلت بی مثال...
یادت ماندگار

محسن سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 17:01

سلام وبلاگتون زیباست موفق باشید راستی خوشحال می شم به وبلاگم یه یر بزنید و راهنمایی کنید پیروز باشید http://mohsen913.blogfa.com

هرروز سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 17:06 http://harruz.persianblog.com

چه شعر قشنگی. دلم گرفت. شاعرش کیه؟

نازنین شبگرد سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 17:09 http://amirrony.blogsky.com

دلمو بدجور لرزوندی ........

سیامک سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 18:28 http://siamaksalimy.blogsky.com

مثل همیشه زیبا .
اما این دفعه یه بغض کال و خیس رو توی گلوم کاشت .
ای کاش ما هم اینجوری .....

محمد جان چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:28 http://www.sorkhbidag.blogsky.com/

سلام پسر خاله جان.
من اما بار اول نیست که از خانه شما سر میزنم و مطمینا بار آخر هم نخواهد بود. بنده نیز خواهم لینکید. ممنون از اینکه فتح باب فرموودی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد