روزها رفتند و من دیگر،خود نمی دانم کدامینم؟!آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم؟!!
حوصله نوشتن هیچی رو ندارم خیلی حرفها بود اما حوصله شو ندارم!!اونقدر دلم گرفته که دارم می ترکم!شدم مثل اون روزها مثل اون روزها که اینجا رو درست کردم!بیام چی بگم؟!! همه اش حرفهای تکراری، همه اش غمهای تکراری،همه اش درد های تکراری، همه اش تنهایی تنهایی تنهایی!!!
تا می یای همه چی رو فراموش کنی، چنان محکم میخوری زمین که همه اون خوشیهای مسخره که تو خودتو به خاطرش گول می زنی و وانمود می کنی که خوش هستی،از یادت می ره!آره یلدا خانوم تو تا کی میخوای خودتو گول بزنی؟! چرا نمیخوای باور کنی که تو یه...!!!!دیگه تظاهر بسه!!!
خدا!
تو منو می بینی، مگنه؟!!
بهم نشون بده که می بینی، چون این بنده ات دیگه طاقتش تموم شده دیگه نمی کشه، دیگه تحمل نداره!
در آن سوی خلوت زندگی
من تو و آرزو
ای راه این منم
به راستی صلت کدامین قصیده ای ای غزل؟
دریایی همانگونه سبز
آستانه ی دیوار و
دیوارها
و اینک منم که وداع را
سودای هوس میکنم ...
قراره خدای بزرگ نظرشو بگه...ما کی باشیم که حرفی بزنیم!؟
پرانرژی باشید و شاد و در کنار خانواده!
سلام
وبلاگ قشنگی داری
مرسی که به من سر زدی
سلام.می بخشید اینقدر دیر کردم!...آره واقعا نباید به خوشیهای زود گذر زندگی اعتماد کرد...امیدوارم از این پس دیگه ناراحتی نداشته باشید(لبخند!)...تا بعد...
سلام
امیدوارم که روزگار از این پس به کامت باشه و اندوه و ناراحتی از زندگیت بیرون بره و دیگه هیچوقت بر نگرده.
سلام
آپ شد