شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

حکایت من ... حکایت تو...

حکایت من ، حکایت شکستن و ریشه در خاکِ بی حاصل ِ فرداها کردن است. قصهء  من از دیروز تا دیروز است. و دیگر امروز را در دفتر ِ خالی از بیتهای ِ زندگی ، نمی بینم.
تو آمدی و بهار را در نگاه ِ خستهء من به تصویر کشیدی وگذشتی .و امروز در پاییز ِ دلگرفته و غمزده ام ، به دنبال بهار تو هستم. و می دانم با همین رویای فریبنده روزها را به انتها خواهم برد.

و تو را از فاصله ای دور نیایش می کنم و در شعرهای  مانده در خاکستر ِ آتش ِ عشقی ، باز زمزمه ات خواهم کرد. تو را که با ترانهء به تو اندیشیدن ، گرمای دقایق سرد و بی روح من خواهی بود. ...  تو که دستهایت را پناه ِ خویش می دانستم و شانه هایت را امن برای لحظه ای خوابِ  کودکانه ...

حکایت من ، حکایت سوختن بال پروانه ایست که از گرمای شمع جان می گرفت. و اِی کاش هنوز پروانه ام را در دل ِ آتش خود  می پروراندی !. تو هنوز پرواز پروانه را باور نداری که به چه شوقی به سوی تو پرواز می کرد. کاش تو هم پرواز می کردی و سر از پیلهء تردید بیرون می آوردی و با پرواز ، آرامش را به جان طبیعت هدیه می دادی و زیبایی را نثار ِ آسمان ِ خالی از پرواز ِ پروانه ها ...

حکایت من ، حکایت باران است که پیوسته می بارد و می شوید. باران ِ اشک من چشمهایم را برای دیدار دوبارهء نازنین ِ تو می شوید تا تو را آنگونه که می خواهم زیارت کنم و غبار ِ فراموشی تو را از اندیشه ام لحظه به لحظه پاک کند. و قداست باران را در دل ِ پاییزی ِ من چه کسی بهتر از آسمان پاییزی می داند ؟

حکایت من ، حکایت از تو گفتنها بود و هست. حکایت من ریخته در دامان ِ لحظه های بی تو بودن است. حکایت من را هر سحر صبای مهربان می خواند و تکرار می کند. و نمی دانم این حکایت تا کجا خوانده خواهد شد ؟ و تو در کجای  قصه ام حکایتی تازه در کتاب ِ زندگی خواهی نوشت !

حکایت من ، حکایتی پاییزیست که تا بهار ، راه صد سالهء غم را به جان بی رمق خویش خریده است . و می رود ... و می بارد ... و می خواند !

نظرات 14 + ارسال نظر
دیوونه خودتی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:06 http://divoonekhodeti.blogsky.com

جلوی من قدم بر ندار، شاید نتونم دنبالت بیام. پشت سرم راه نرو، شاید نتونم رهرو خوبی باشم. کنارم راه بیا و دوستم باش.

علی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:11 http://www.abehzadian.blogsky.com

سلام!
سری به گلچین دانش بزنی بد نیست.
کمک درباره قالب خواستی بگو.
یا حق.

الهه تنهایی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:50 http://myheaven.blogsky.com/

سلام
خیلی زیبا نوشتی.بعدا حتما یه کامنت حسابی برات می نویسم.
اما الان تمرکز ندارم .یه سوال مهمی برام پیش اومده دوست دارم با نظرت منو راهنمایی کنی.
منتظرتم

آزیتا سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:08 http://azi.blogsky.com

سلام دوست عزیز
زیبا بود چون همیشه
پاییز برگ ریزان آپ شد...

صنم سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 13:29 http://freelife.blogsky.com

نمی دونم در مورد حکایتت چی بگم ولی .....
قشنگ بود

خاطره سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 14:14 http://khaterehkh.blogsky.com

زیبا بود

نوشین سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 16:04 http://www.nooshita20.persinblog.com

سلام.خوب بود!...(می بخشید اینقدر کم بود!!!)...تا دیداری دیگر!(البته در وبلاگ!!!)...

پیمان سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 23:24 http://peyman59.blogsky.com

سلام
از اینکه به من سر زدید ممنونم.
متن زیبایی نوشته بودید.
موفق باشید.

صدر چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:41

سلام!
:::::: قرار بعدی گذاشته شد ::::::::
http://1st-gharar.bogsky.com
بونت باعث دلگرمی و خوشحالی است!
موفق باشی

ف.م چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:57 http://aramedel.blogsky.com

سلام مهربون!

حکایت همه ما حکایت سرگشتگی و گم شدن هاست... حکایت دردها و نرسیدن هاو حکایت...

برای آرامشت دعا میکنم عزیز!

یاحق!

خموش پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:12 http://no-words.persianblog.com

زیبا بود.ممنون که به وبلاگم سر زدین!بازم از این کارا بکنین!خوشحال میشم.موفق و پیروز باشید.

سایه پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:33 http://sayehetanha.blogsky.com

سلام

قشنگ مینویسی امیر جان:
بارانِ اشک من چشمهایم را برای دیدار دوباره ء نازنین ِ تو می شوید تا تو را آنگونه که میخواهم زیارت کنم ...

خیلی زیباست! واقعاً لذت بردم. و حتماً‌ از این متنت (با اجازه) در جایی استفاده خواهم کرد ولی میگم که تو نویسنده اش بودی.

شاد باشی

حمید جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:46 http://nasle-sookhte.blogfa.com

سلام دوست عزیز هر کاری هم کردم کامنتهای بالا رو باز نکرد
به هر حال خیلی خوشحال شدم که بهم سر زدی
به امید آزادی
یا علی

احسان یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 19:31 http://www.ehsan.blogfa.com

خیلی خوب بود به وبلاگ من هم یه سری بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد