شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

از جنس سخن

 

چشمانش می خندیدند.

چنین آسمانی هرگز ندیده بودم.

چنار برگهایش را دوست داشت

و زیر ماه تاب شهریور

عشق  کودکانه بازی میکرد.

ترس را بدرود گفتم.

هرچه بودم دادم.

در آغوش هم

پرواز کردیم...

آنی

محو شدیم.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
پینه دوز جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:12 http://pineh-doz.blogsky.com

سلام اقاامیر خوبی؟معلومه که خیلی سرت شلوغه که قرار
میذاری یادت میره. شادودرپناه حق



راستی من که لینکت کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد