چشمانش می خندیدند.
چنین آسمانی هرگز ندیده بودم.
چنار برگهایش را دوست داشت
و زیر ماه تاب شهریور
عشق کودکانه بازی میکرد.
ترس را بدرود گفتم.
هرچه بودم دادم.
در آغوش هم
پرواز کردیم...
آنی
محو شدیم.
سلام اقاامیر خوبی؟معلومه که خیلی سرت شلوغه که قرار میذاری یادت میره. شادودرپناه حقراستی من که لینکت کردم
سلام اقاامیر خوبی؟معلومه که خیلی سرت شلوغه که قرار
میذاری یادت میره. شادودرپناه حق
راستی من که لینکت کردم