شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

یکی از همین پنجره ها ...

 لای این پنجره‌ها
یک روز، من... یک من، یک روز،
... شب.
بعد غروب، بعد همه‌ی تشویش‌های احمقانه‌ام،
بعد بخشش، بعد همه‌ی مردم مردم‌نمای شهر،
بدون تو، شب، پشت پنجره...
باد می‌آید.
من، یادم هست که همیشه از پشت همین پنجره‌ها
بود
که
یک‌بار خندیدم.
بعد غروب، بعد همه‌ی ترانه‌های زمستانی مه‌گرفته،
بعد صدای گاز زده شدن پنجره با موج؛ از موج؛ تا موج...
حتی
از پشت یکی از همین پنجره ها بود که یک‌بار
باران آمد.
خوانده بودم که شب‌هایی که من خواب‌های رکیک می‌بینم،
پنجره
ترک بر می‌دارد.
خواب من هیچ‌وقت اما،
هیچ چیز جز توبه‌های روزانه‌ام نداشت.
و خدایی که پشت پنجره‌ی همه‌ی خواب‌های من،
لب‌خند زده است.
نظرات 1 + ارسال نظر
پگاه سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 14:05 http://bikhiyal9.blogsky.com

سلام وب جالبی داری
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد