حالش اصلا خوب نبود، مریض احوال بود، اما نه مریضی جسمی، گناه مریضش کرده بود. رویش را به سمت من کرد و با صدایی که از کوهی احساس بلند میشد گفت:دلم زیارت میخواد. گفتم: مکه؟ کربلا؟ مشهد؟ نگاهی بهم کرد و با همان صدای پر از احساس دوباره گفت: دلم زیارت میخواد، و رویش را برگرداند و دیگر چیزی نگفت. از تکرار جمله پر احساسش فهمیدم دلش معنای حقیقی زیارت یعنی دیدار را میخواهد... دلش هوای روی مه رویان را کرده بود.
دل منم زیارت میخواد!!
گفتیم چه شد خون شهیدان؟
گفتند یک کوچه بنامشان نکردیم مگر؟
فکرکنم دیروز سالروز شهادت سید مرتضی آوینی بود.
روحشون شاد ...