شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

فکه

حالش اصلا خوب نبود، مریض احوال بود، اما نه مریضی جسمی، گناه مریضش کرده بود. رویش را به سمت من کرد و با صدایی که از کوهی احساس بلند می‌شد گفت:دلم زیارت می‌خواد. گفتم: مکه؟ کربلا؟ مشهد؟ نگاهی بهم کرد و با همان صدای پر از احساس دوباره گفت: دلم زیارت می‌خواد، و رویش را برگرداند و دیگر چیزی نگفت. از تکرار جمله‌ پر احساسش فهمیدم دلش معنای حقیقی زیارت یعنی دیدار را می‌خواهد... دلش هوای روی مه رویان را کرده بود.


نظرات 3 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 18:50 http://idream.blogsky.com

دل منم زیارت میخواد!!

س - م سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:46

گفتیم چه شد خون شهیدان؟
گفتند یک کوچه بنامشان نکردیم مگر؟

سلام دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:59 http://senoghteh.blogsky.com

فکرکنم دیروز سالروز شهادت سید مرتضی آوینی بود.
روحشون شاد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد