گفت : شعر را باید شیرین خورد...
گفتم: من اما شور دوست دارمش.. شور و خیس... درست مثل بالشِ دیشب...
گفت: دیده ای؟! گاهی شعر را آنقدر میزنند که ور می آید... پف میکند توی گلو... حلق را میبندد. آن وقت نوازش میخواهد برای هضم...
گفتم: من اما دیشب ، شعر را قورت دادم. مثل قرص، قبل خواب... اینجور شعرها، ضد بارداریست... بارِ درد را بر میدارد از دلت... دیگر سنگین نمیشوی... اما طعم ندارند!
گفت: فلانی شعر دوست ندارد... میگوید شاعر ها چوپانند، آن هم دروغگو...
گفتم: همین است که باردار شده... دنیا آنقدر یاغیست که بدون دارو و دوا سالمت نمیگذارد!... راستی شعر گرم میخوری؟
گفت: با نوازش ... با فندوق...
گفتم: شور و شیرین... مثل بالشِ دیشب...