زندگی این چند روزهام در این ترانهی رضا یزدانی خلاصه شده...
فعلا حرف دیگری ندارم جز همین. همهی حرفهایم را این شخصیت دوست داشتنیام زده. در یک ترانهی عاشقانه!
"اگه عاشقت نبودم پا نمیداد این ترانه / بیخیال بدبیاری زندهباد این عاشقانه"
همین الان یک اتفاق ساده، ولی عجیب برایم افتاد که شگفت مرا به فکر وا داشته...الان که دارم این نبشته را تایپ میکنم، علامت تعجب کیبوردم خراب شده. شاید دیگر نتوانم تعجب کنم...شاید دیگر دلیلی برای تعجب نباشد...شاید دیگر چیز عجیبی هم نباشد...هر چند هنوز علامت سوال کیبوردم خوب کار میکند...و این آغاز آگاهی است. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی قشنگ بود