شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

همینم که میبینی! بی حاشیه...بی حرف

من حرف تو را نگفته فهمیدم و تو...

با این همه غم همیشه خندیدم و تو...

 با اینکه از این گناه می ترسیدم

 از شاخه برات سیب را چیدم و تو... !

و حالا...

 پس می زندم خدا! همان دستی که...

 باور کنم؟ این تویی؟! خودت هستی که...؟

 انگار برام راه برگشتی نیست

حالا منم و کوچه ی بنبستی که...

نظرات 1 + ارسال نظر
س - م پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 http://tarnegasht.blogsky.com/

تو آن همیشه ی سبزی که غیر انکار است

چرا که نام تو در سینه ها کتابت شد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد