شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

سفر کرب و بلا

انا لله و انا الیه راجعون

سفر کرببلا حاصلش رنج و بلاست ...

نمیدانم چه بنویسم و به چه چیزی فکر کنم ، قلبم گاهی تند میزند و گاهی می ایستد اشکهایم به بلکهایم گره خورده اند گویا نمیخواهند از دیدگانم تکان بخورند گویا آنها هم به جایشان میخکوب شده اند...خوش به حالتان کربلا رو دیدید و ... من چه کنم؟



پ.ن.1 : دلتنگتم مادرم... غمگین تر از آه، بی کس تر از باد ، دور از تو دارم هر لحظه فریاد... ای داد بیداد...

پ.ن.2 : میگویند دلتنگ نباشم، خدای من! انگار به آب میگویند خیس نباش...

پ.ن.3 : همه دردها مرگ آور نیستن ولی همه مرگها درد آور هستن... از درد اشکم دراومده...

پ.ن.4 : خیلی سخته که مسافری رو بدرقه کنی و به استقبال پیکر بی جانش بری...

پ.ن.5 : خیلی سخته کسی بره پابوس آقا امام حسین (ع) و دیگه بر نگرده...

پ.ن.6 : بین الحرمینم آرزوست... خدا رو شکر که آرزو به دل نموندی...

پ.ن.7 : مادرم، منزل نو مبارک...

نظرات 18 + ارسال نظر
دریا یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 http://nassimedarya3.blogfa.com

سلام اقا امیر
دنبال وبلاگایی میگردم که نوشته هاشونو قبول داشته باشم مث وبلاگ شما
هم خوب مینویسین وهم خوب انتخاب میکنین
موفق باشین

سلام علیکم
شما لطفتون زیاده
موفق باشید

سعید ایلخانی مهوار سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 http://tanineseda.persianblog.ir

سلام امیر عزیز
شاید بیش از ده بار اومدم وبلاگت از زمانی که این پستو نوشتی . . .
باور کن دلم نمیومد و الانم نمیاد که برای این پستت نظر بزارم
اما چه میشه کرد که رسم دنیا همینه
تسلیت میگم

بک یا الله یا الله یاا الله...

عزا دارم. ذهنم یاری نمیکنه ولی فقط از شما برادر گرامی به خاطر تمامی زحماتی که متقبل شدید، تشکر میکنم. انشاء اله در شادیهایتان خدمتگزار باشم.

فرشته سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 14:26

سلام...تسلیت میگم...خدا صبرتون بده...

چقد سخته به زبون آوردن این جمله که مادرم منزل نو مبارک

دلم لرزید............

بازم میگم خدا صبر و اجرتون بده........

اگر بدرقه مسافر رفته باشید می دونید که اشک در چشمان حلقه می بندد تا زمانی که مسافر برگردد و در استقبالش او را در آغوش بگیرید...

اشک در چشمان من حلقه بست تا ابد...

از لطفتون متشکرم

دریا سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 17:54

ببخشید آقا امیر من پی نوشتهای این پست شما رو نخوندم فقط سریع یه نگاه کلی انداختم به مطالب وبلاگتون
غم بزرگیه از دست دادن هر عزیزی بخصوص اگه اون کس عزیزترین باشه
بهتون تسلیت میگم وبرای ایشون طلب رحمت میکنم
ریختن اشک آدمو سبک میکنه شاید دلتنگیتون کم نشه ولی کمک میکنه آرومتر شین
گاهی باید نا خواسته ها رو پذیرفت


سخته ولی... راضیم به رضای او...

یک ماما با چکمه های سفید سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:40 http://newmidwife.blogsky.com/

بسیار متاثر شدم...تنها چیزی که می تونم در این لحظه بگم اینه که از خداوند می خوام صبرفراوان در برابر این مصیبت به شما و سایر بازماندگان بده....
راستی یادتون باشه دعای مادر همیشه بدرقه راهتون هست...همیشه

همیشه دعاگوی ایشان هستم تا همیشه...

مژده چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 http://scorpion92.persianblog.ir

تسلیت میگم//غم از دست دادن مادر هیچ وقت از بین نمیره اما امیدوارم خدا بهتون توانی بده تابتونید باهاش کنار بیاید

سلطان غم ، مادر... خدا بیامرزدت...

احسان چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:01

امیر جان غم از دست دادن مادر بسیار سنگین است. مرا در غم خود شریک بدان

متشکرم احسان جان... غم نبینی

محبوبه چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 23:10 http://future-seed.blogsky.com

تسلیت میگم. خدا بهت صبر بده... واقعا زبان آدم تو این شرایط قاصر میشه... فقط میتونم بگم مطمئن باشید الان در جایی خیلی بهتر از این دنیا در آرامش هستند... ما رو هم در غم خود شریک بدونید... خدا بهت صبر بده مرد...

فاتحه ای نثار شادی روحشون...

فقط میتونم بگم متشکرم از فاتحه ای که قرائت کردی...

دریا جمعه 21 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:15

تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده
به غم
وعده این خانه مده!

مرا از حق مترسان...

گمار شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:18

سلام
آقای مهندس تسلیت میگم


ای کاش میشد یک بار
تنها همین یک بار
تکرار میشدی
تکرار.....

گاهی نمیشود که نمیشود ... که نمی شود

ELHAM شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 16:15 http://CHANDLAHZEBIA2.MIHANBLOG.COM

باور کنید وقتی این پست رو خوندم بغض گلوم رو گرفت و بی اختیار گریه ام گرفت.
خدا بهتون صبر بده.
خیلی سخته از دست دادن نزدیکان مخصوصا" اعضای خانواده مخصوصا" پدر و مادر.
تسلیت میگم. غم آخرتون باشه.
من و تو غمتون شریک بدونید.
انشاا... از این به بعد تو شادیاتون شریک شیم.

متشکرم

خیلی سخته چشم به راه مسافری باشی که رفته بین الحرمین... و دیگه بر نگرده...

محیا دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 18:28

سلام امیرخان....
چندبار اومدم وبتون و این پستو خوندم..
نمیتونستم چیزی بگم...
فقط اومدم بگم که خیلی خیلی ناراحت شدم و از صمیم قلب برای شما از درگاه خداوند طلب صبر کردم. مادر بزرگوارتون قطعا آمرزیده هستن و مهمان سفره آقا امام حسین علیه السلام ...
اون ارباب بزرگوار دست زائر عزیزشون رو میگیرن و حال مادر عزیزتون از همه ما بهتره...
در غمتون شرکم بدونید بزرگوار....

متشکرم از لطفتون

بزرگواری شما دوستان خوبم رو هرگز فراموش نمیکنم.

ممنون و باز هم متشکرم

هرمیون شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 http://chortkeh.persianblog.ir/

امیر جان
الان این پست را دیدم صمیمانه بهت تسلیت میگم
امیدوارم منزل نوی مادرتون ماوای گرم و امنی باشه

متشکرم از حضورتون...

مهتاب یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 16:16 http://sarabomahtab.blogfa.com/

سلام

چقدر حس دردناکیه که بعد مدتها اومدم وبلاگتون و با این پست روبرو شدم !

روح بزرگشون همنشین فرشتگان الهی ...امید که در جوار سیدالشهدا محشور بشن .

تسلیتم رو بپذیرید

ممنونم از ذکر تسلی شما.

مریم پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:29

سلام امیراقا من اولین بارمه اومدم وبلاگ شماوبا این پست مواجه شدم.بعضی وقتها برای بعضی چیزای ناراحت کننده بایدخوشحال بود.فکرکنیداگه مادرتون بودو این اتفاق برای شما می افتاد چقدر براشون سخت بود تحملش براشون؟؟؟گاهی وقتا خودت باید خودتودلداری بدی چون چاره ای نیست.
مادرتون همیشه درقلب شماجاودانه خواهدزیست. خدا بیامرزتشون.چندقطره اشکو یک فاتحه نثارشان.

از دلداریتون متشکرم
اما عمق واقعه را باید به چشم دید... سوختن به تماشا نمی شود...

yasna یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 http://delkok.blogfa.com

سلام آقا امیر شرمنده به خدا ..ما از اون رفقای بی معرفیتم که دیر به دیر به رفیقمون سر می زنیم و از حالش باخبر میشم...ببخش کنارت نبودیم حتی مجازی....
خدا مادرتون رحمت کند... میخواستم بگم غم آخرت.ن باشه دیدم دست من و شما نیست این رفتن ها اگه بود که نمی گذاشتیم هیچ عزیزی پر بکشه از کنارمون... پس خدا صبر شما رو زاد کنه در نبودنش...

خدا نگه داره واسه ما همین دوستای واقعی مثل شما رو...
ممنون از ابراز همدردی...
سلامت باشید

مریم شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:33

مادر و نمیدونم! والهی که هیچ وقت نفهمم...

ولی داغ خواهر و چشیدم! چقدردلم واسش تنگه خدایا...

خدا رحم کنه مادر نازنینتونو.

خداوند رفتگان را قرین رحمت کند.
الهی آمین

مریم یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 14:46

گل هاش توی دستش بود ! نشسته بود لب جدول ! رفتم نشستم کنارش ! گفتم : برای چی نمیری گلات رو بفروشی ؟! گفت : بفروشم که چی ؟! تا دیروز میفروختم که با پولش آبجیمو ببرم دکتر ! دیشب حالش بد شد و مرد ! با گریه گفت : تو میخواستی گل بخری ؟! گفتم : بخرم که چی ؟! تا دیروز میخریدم برای عشقم ! امروز فهمیدم باید فراموشش کنم ! اشکاشو که پاک کرد ، یه گل بهم داد ؛ با مردونگی گفت : بگیر ؛ باید از نو شروع کرد ! تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم . . . . !

شما حالتون خوبه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد