شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

تاب بازی خاطرات


کودکی هایم عاشق تاب بازی بود...

تاب می خورد و می خندید
بزرگی هایم هم تاب بازی را دوست دارد...
هر از گاهی دست بی تابی هایم را می گیرد و به تاب بازی می برد!
نمی دانم چه رازی در میان است...
ولی همین که بی تابی هایم را به تاب می سپارد
دیگر بی تاب نیستم!
بزرگی هایم تاب می خورد و می خندد...!

 

نظرات 11 + ارسال نظر
شوهرجان سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:55 http://pws.blogsky.com

تاب بازی می کنی در زیر نور ماهتاب
شانه هایت ، دستهایم، هر تماسی التهاب
ناگهان از پشت، محکم در بغل می گیرمت
مست بوی گیسوانت، غرق شرم و اضطراب
روی می چرخانی و بر شانه ی چپ خیره ای
اندکی تردید داری، بی تقلا، بی شتاب
دستهایت دستهایم را به آرامی گرفت
ای پرنده از قفس آزاد شو با این حساب!
گونه هایت سرخ و لبخندی لبت را غنچه کرد
ایستادی روبرویم، روبروی یک حباب...
خیس و داغِ ، التماسِ، رنگِ بی رنگِ سراب
دختری تنها شبی بیدار شد در رختخواب
یادش آمد خواب دیده در میان ماهتاب
تاب بازی می کند همراه حجمم بی حجاب...

عالی بود. مرسی.

تاب بازی می کند همراه حجمم ...

زنی د ر دور دست چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:23 http://zanitanhawador.blogfa.com/

چه عکس خوشگلی..

آره. قشنگه. به سختی پیداش کردم...

فرزانه چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 http://eshghmamnoe-f2.blogfa.com

mamnoon aali bood az axesham khosham umad

خواهش میکنم.

گلنوش چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:21

قشنگ بود

مرسی

سعید چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:17 http://nemidunam23.blogsky.com/

عاشق تاب بازی بودم تو بچگیام...
عکست خیلی باحال بود

مرسی سعید جان

مریم جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:04

تمام میشوم شبی ...

فقط به من اشاره کن!

العاقل الاشاره...

مریم جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:06

قافیه ها را به هم نباف...

تو خود شعری!

نظم سیمایت را بنگر!

جالب بود. از خودم به خودم !!!

یاد یکی از جلسات ادبی دانشگاه افتادم. توی اون جمع یه نفر بلند شد و شعری خوند. یکی از حاضرین در نقد شعر گفت: این که شعر نبود، نثر بود. شاعر خیلی ناراحت شد. من بلند شدم و خطاب به شخصی که نقد کرده بود گفتم:
من شعرم.
تو خود شعری.
زندگی همه شعر است...

و الان دلتنگ اون جمع شدم. یادش بخیر.

مریم جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:59

العاقل الاشاره یعنی چی؟!

یعنی کافیه به عاقل اشاره ای شود. او خودش، حواسش را جمع می کند!

فاطمه شمیم یار شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:30 http://shamime27.blogfa.com

سلامم
تاب خوردن همچین جایی به طرز وحشتناکی خوبه

وحشتناک خوبه؟!

معرکه س...

فاطمه شمیم یار شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:45

منم می خوام خوب

خب بگو بابات ببردت پارک!
البته مواظب باش سرما نخوری.

فاطمه شمیم یار شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:21

آآآآآآآآی خوب می شد ..
البت میشه فقط باید با دخمرام برم خوب
سوما اون تاب های پارک که مث این نیست

از من چه انتظاری دارید ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد