شب
در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشمان من است
به چشمهای من نگاه کن
چشم اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
وقتی
گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
پ.ن.1: هر چه فریاد است از چشمان او خواهم شنید! / هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند
پ.ن.2: داد چشمان تو در کشتن من دست به هم / فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم...
پ.ن.3: این چشم ها، از من دلیل تازه می خواهند...
پ.ن.4: من دفتری پُر از غزلم، ناب ِ ناب ِ ناب... چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است!
پ.ن.5: آمدی، چشمم روشن شد... رفتی، چشمم تر...
زین
دو هزاران من و ما
ای عجبا
من چه منم؟
پ.ن.1: آب رسانا نیست و گرنه زیر باران به تو رسیده بودم ...!
پ.ن.2: زندگی معنی پیچیده ای ندارد... همین که تو باشی این تمام زندگیست...
پ.ن.3: خسته ام از تو نوشتن. کمی از "خودم" می نویسم این منم که دوستت دارم...!
پ.ن.4: بارهاگفتم به تو، چشمها برای نگاه است، اماتو هر روز با آنها حادثه می آفرینی!
پ.ن.5: بگذار در گوشت بگویم: "میخواهمت". این خلاصه تمام حرفهای عاشقانه دنیاست.
پ.ن.6: من از حرارت چشمانت یخ میزنم! از سرمای نگاهت آتش میگیرم! "چشمان" تو فیزیک راهم نابود میکند، مرا که دیگر هیچ...
بگذار برایت چای بیاورم، راستی گفتم که دوستت دارم؟
گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟
حضورت شادی بخش است مثل حضور شعر!
تو
نیستی
اما من برایت چای میریزم
دیروز
هم
نبودی که برایت بلیت سینما گرفتم
دیگر
چه فرق میکند؟
باشی یا نباشی
من با تو زندگی میکنم!
پ.ن.1: تو چای می نوشی و من... قند در دلم آب می شود.
پ.ن.2: تو رفته ای و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه، مهمترین بحران خاورمیانه است.
پ.ن.3: دوباره در دلم انگار، چای دم کردند...
پ.ن.4: تو رفتی. من هم نمردم، درست مثل همین چای، بی قند!
پ.ن.5: در غربت چشمان تو؛ چایی نمی چسبد!
پ.ن.6: چای را شیرین میکنم، طعم تلخ لحظهها، فرقی نمیکند...
پ.ن.7: یک لیوان چای گرم و دو حبه قند و شاعرانه ترین باران بهاری... با تو زندگیم جاودان است.
پ.ن.8: مهمان منی، نوش جانت...چای رفاقت من، همیشه تازه دم است .
می خواهم گوش باد را بگیرم که این همه دور موهایت نپیچد و با زندگی ام بازی نکند. تو هم کاری بکن. مثلا دکمه پیراهنت را ببند... مثلا دامنت را جمع کن... و فکر کن پیاده رو خیس است!
با خنده کاشتی
به دل خلق «کاش ها»
با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها
گیسو به
هم بریز و جهانی ز هم بپاش!
معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها
پ.ن.1: سلسلهی موی دوست، حلقهی دام بلاست!
پ.ن.2: بوی موهات؛ زیر بارون... بوی گندم زار نمناک، بوی شوره زار خیس، بوی خیس تن خاک.
پ.ن.3: کاش امشب، موهایت را تاب ندهی. دلتنگیهایم را با هزار بدبختی خوابانده ام!
پ.ن.4: مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند / هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند.
پ.ن.5: وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی...
پ.ن.6: بیان کردم حدیث دوری و شرح شب هجران / پریشان کرد زلف و گفت؛ از زلفم پریشان تر؟
پ.ن.7: آری، همه باخت بود سرتاسر عمر / دستی که به گیسوی تو بُردم، بُردم...
طعنه بر طوفان مزن، ایراد بر دریا مگیر
بوسه بگرفتن ز ساحل، موج را دیوانه کرد
تو مال من و باقی دنیا به جهنم
با روح ترک خورده مدارا به جهنم
دست من و سیب تو و این وسوسه ی خام
افسانه ی کال من و حوا به جهنم
خطی است میان من و تو واژه ی هنجار
این خط کج فاقد معنا به جهنم
انگار جز تو انکار تو راه دگری نیست
اثبات تو و ختم غزل ها به جهنم
دیگر پرم از عقده ی تکرار ردیفم
بابا به جهنم به جهنم به جهنم!
نگران من نباش!
بهتر از این نمی شوم،
دیگر هیچ وقت بهتر از این نمی شوم...
دامن بکش به ناز که هجران کشیده ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام
دیگر گذشته از سر و سامان من، مپرس من بی تو، دست از این سر و سامان کشیده ام
آغاز می کنم غزلم را به نام تو
جان من فدای قیمت یک تار موی تو !
نزدیکتر به تو... نه! تو نزدیک تر به من...!
اصلاُ نه این نه آن...! فقط از پیش من نرو
بانو ! تمام بُعد زمان رو به روی ماست!
تاریخ ، حرف کهنه و این عشق و حرف نو !
می آیی و دوباره رصد می کنی... مرا!
شک می کنی... دوباره رصد... دوباره... دو
نه! ...صد هزار باره...! یقین می کنی...! و بعد:
تاریخ نو : 1/ 1/ یکسال بعد تو !!
پ.ن: شیرین لبی شیرین تبار / مست و میآلود و خمار / مه پارهای بی بند و بار / با عشوههای بی شمار / هم کرده یاران را ملول / هم برده از دلها قرار / مجموع مه رویان کنار / تو یار بی همتا کنار / زلفت چو افشان میکنی / ما را پریشان میکنی / آخر من از گیسوی تو / خود را بیاویزم به دار / یاران هوار، مردم هوار / از دست این بی بند و بار / از دست این دیوانه یار / از کف بدادم اعتبار / می میزنم جام پیاپی میزنم / هی میزنم هی میزنم بی اختیار / کندوی کامت را بیار / بر کام بیمارم گذار / تا جان فزاید کام تو / بر جان این دل خستهٔ بشکسته تار.
آخرین شعر مرا چشم تو تعبیر نکرد
مردنم در دل ویرانه، تو را سیر نکرد
من اگر منتظر بودم وتنها ماندم
مرگ در بستر بیماری من دیر نکرد
ای که احساس مرا بردی و آهو صفتی
کم بگو خواستم وحیله تقدیر نکرد
خواستم عاشق بی قید تو باشم آری
دست تقدیر به گیسوی تو زنجیر نکرد
چشم بد بود که اینگونه جدائی افتاد
شاید از پیش تو را عشق نمکگیر نکرد
زندگی حسرت دیدار وغم یاد تو بود
عمر جز داغ تو این گونه مرا پیر نکرد
پ.ن.1: دلم اگر برای تو تنگ می شود …ببخش ! روزم اینگونه قشنگ می شود
پ.ن.2: این بهار تنها بهانه اش، یادآوری سبزی چشمان توست...
پ.ن.3: من شاعر نیستم، فقط گاهی از شعر چشمان تو، چند مصرعی بی ذکر منبع می نویسم .
من
برای دوست داشتنت
مدت هاست آماده ام
اما
امان از تو
امان از زن ها
همیشه دیر حاضر می شوید . . .
پ.ن.1 : کوتاه می گویم دوستت دارم اما از دوست داشتنت کوتاه نمی آیم.
پ.ن.2 : همیشه دورنماها خواستنی ترند. مثل سراب، مثل فردا، مثل تو …
پ.ن.3: این روزها خیلی چیزها دست من نیست، مثلا دستهایت.
پ.ن.4: به دلم نشستی ولی دو زانو ! معذب نباش ، برو عقب قشنگ تکیه بده ، پاهاتم دراز کن ، این دل فقط جای توئه .
پ.ن.5 : عشق هرگز قادر به تملک نیست ، عشق آزادی بخشیدن به دیگری است ؛ هدیه ای نامشروط است... عشق معامله نیست !