گلی در گلدان نبود
250 سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم یه ازدواج گرفت با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند .
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا .
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم .
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض 6 ماه زیباترین گل را برای من بیاورد ، ملکه آینده چین می شود .
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت .
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آمیختند ، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .
روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود .
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است . شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : گل صداقت ...
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود .
برگرفته از کتاب پائولو کوئلیو
ای کاش همه وقت ، جواب صداقت ها بدون ثمر نباشه
یا لطیف
بودن حصار تنگ و تاریکی است
که در آن دیگران همه به تاریکی
و تنگنا خو کرده اند(احساس نکرده اند)
چه سخت و غم انگیز است
سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش را کلاه بگذارد
چه تلخ است میوه درخت بینایی!
این چه سرگذشت غم انگیزی است در حیات آدمی !
بی تابی فرار از بند به سوی رهایی
و
اضطراب نجات از رهایی
حلاج شهرم که کسی نمی داند که زبانم چیست؟
که دردم چیست ؟
که عشقم چیست ؟
که دینم چیست ؟
که جنونم چیست ؟
که فغانم چیست ؟
که سکوتم چیست ؟
چه رنجی است
لذتها را تنها بردن و
چه زشت است
زیبایی ها را تنها دیدن و
چه بدبختی آزار دهنده ای است
تنها خوشبخت بودن
انسان فواره ای است که :
از قلب زمین عصیان می کند
| |||
|