چقدر دلتنگ حضورت هستم. کاش تصویرت، نفس می کشید . . .
من به اندازه کوتاهترین شعر جهان، دلتنگم.
این روزها هوای عطر تنت را کم آورده ام!
قصه بگو تا بخوابم؛ امشب قصه آمدنت را میخواهم... میخوانی!؟
وقتی دلتنگ تو می شوم، من به خاک هم التماس میکنم. خدا که جای خود دارد!
دلم تو را می خواهد. فقط همین!
باران می بارد...
صدای قطراتی که روی شیشه پنجره اتاقم می خورد...
گویی تمام آرامش دنیا را برایم به ارمغان می آورد...
باران هم می داند ...
آرام نیستم
من
نمی دونم چمه . . .فقط می دونم حالم خوب نیست . . .حالم خرابه . . .خرابه . . .انگار یه بغض نشکسته داره قلبمو پاره پاره می کنه . . .انگار غریب افتادم تو این دنیا . . .انگار هیچ کس جز تو! جز من !انگار . . .هه . . .ای بابا . . .بگذریم! . . .میگه دوستت دارم کافیه . . . آره! . . . همین که دوستت دارم کافیه . . .
این که بی جونم و سردم / این که بی روحم و زردم / پی آرامشی که رفته و پی اش می گردم . . .
پ.ن: واسه چشمای خیسم ازت ممنونم !!!
اول
بدینوسیله تایید می شود شما اول شده اید!
ایولا
شما عکس ادامه مطلب را دیدی؟؟؟؟
بعله دیدم. تعجب هم کردم ولی خب چه میشه گفت؟مشهدیه دیگه ...
احسنت بر قلم این نویسنده عزیزمون...از قدیم میگن چو از دل براید به دل نشیند...امیر جان خیلی به دل نشست اصن تو دل من یکی نوشتهات رسوب کرد...ولی امیدوارم حال دل این دوستمون مثه نوشتهاش عطر تن یکی رو کم نیاورده باشه،امید که همیشه پاینده ، پیروز باشه این دوستمون...
امیر جان خیلی خوشحال شدم بهم سرزدی که به ما فهموندی ای دل غافل ما یه دوست نویسنده ام داشتیم خودمون خبر نداشتیم...
یاعلی...
لطف شما زیاده و گرنه من قابل اینهمه تمجید نیستم
من فکر می کنم برای همه پیش میاد..
یه روزهایی هست که حتی حوصله یخودتم نداری..
نمی دونی واسه چی زنده ای؟ واسه چی نفس می کشی؟
اصلا نفس کشیدن کار سختی میشه...
یه روزهایی هست که... اه... چی بگم؟!!!
من مثلا می خواستم به تو دلداری بدم!!!!!!
فکر کنم حرفام حالتو بد تر کرد! ببخشید امیر جان.
بیخیال به قول بابام زندگی صد سال اولش سخته...
... اتفاق است، پیش می آید...
صد سال ؟! زیاد نیس یه کم ؟!
نمی دونم شایدیه روز قصه ی زندگیم و واست تعریف کردم...
اون وقت هر موقع یات افتاد که جای من نیستی
کلی خوشحال می شی و از زندگیت لذت میبری!
من سراپا گوش...
قابل دونستی بگو.
گاهی نبودت تا جایی درعمق وجودم رخنه میکند که گویی هیچ وقت نبوده ای
هیچ وقت نبوده ای و من دلتنگ این هیچ وقت نبوده ام
می شکنم...
فرو میریزم...
...دیوانه می شوم...
ای بابا....
تو که اوضاعت از من هم بدتره!
سلام متن خیلی قشنگی بود...حسابی حرف دل من بود...الان که اینو خوندم خیلی دلم گرفته....خییییییییلـــــــــــــــــــــــــیییی...........

ممنونم
خواهش میکنم.
سلام میدونم هیچ کسی نمیتونه حال شمارو درک کنه از خدا واستون صبر و آرامش خواستارم قلم زیبایی دارید
متشکرم از شما
سلام
چرا به اندازه کوتاهترین شعر دلتنگی ؟
گاهی دل ما ادما یه چیزایی میخواد که یا شدنی نیست یا اگه بشه ممکنه دلمونو بزنه
البته من تازه واردم نمیدونم اصل قضیه چیه
ایشالا هر چی خیر و صلاحه بشه
چند پست قبل رو که بخونید دستتون میاد که قضیه چیه...
به هر حال خوش اومدین و از ششما متشکرم
انگار این روزها روزهای دلتنگیست ...
هست. شدیدا
کی اشکاتونو در آورده؟
خود خدا !
میگن پنجره ی دل آدمای مهربون رو به خدا باز میشه; از اون پنجره مارو هم دعا کن!
من اگه قابل باشم ، به روی چشم ...
این روزها حرف دلتنگی که میاد....ناخودآگاه دلتنگ می شویم
هیچ فرقی نمی کند
من باشم
یا او
یا تو
یا آن و این
همه دلتنگ می شویم
دلتنگ تمام نداشته ها یمان
و این روزها حتی دلتنگ داشته هایمان
که نزد ما هستند و
نمی بینیمشان
نمی فهمیمشان
و بازهم دلتنگ می شویم
بغض می کنیم...
و با باران هم صدا می شویم...
دقیقا همینطوره...
حرف دل من رو نوشتید. سبکتر شدم وقتی فهمیدم بقیه هم می فهمند !
تازه از وبلاگ استاد ماریا امدم ....بعدا میام می خونم اساسی ببینم چقدر جان هستید اقای شوهر .....
البته من معتقدم مردها همه دچار توهمند
چطوری شوهر جووووووون؟!!!!
ای بابا... نمردیم و به یکی گفتیم شوهر!!!!!!
نگو این حرفو
من خودم زن و بجه دارم ...
مراعات کنید لطفا
خوب تو خودتاسم وبلاگت و گذاشتی شوهر جون!!!!

من بی چاره چیکار کنم؟!!!!
سلام خیلی عالی بود به ماهم سربزنید
بله . مرسی
سلام...خیلی وقته میخونمت...نوشته هاتو که پر از عشق به دختر ناز و کوچولوتو خانوم گلته رو دوست دارم...حرف دلته...سایه ات بر سرشون همیشه مستدام باشه و چراغ خونتون همیشه روشن...
پیش منم بیا...
متشکرم از لطفتون.
حتما میام