یک
آن وقت ها که بچه بودیم موقع بازی قایم باشک زمانی که نوبت چشم گذاشتن مان می شد دست های کوچک مان را روی چشم های مان می گذاشتیم و گاهی آنقدر به چشم هایمان فشار می آوردیم که اطراف آن خیس می شد. بلند از ۱ تا ۱۰ می شمردیم.گاهی از روی بچگی نگاهی از لای انگشتانمان می کردیم تا ببینیم چه خبر است! اما... حالا همه ما بزرگ شدیم.خیلی بزرگ.ولی یادمان رفت که دست های مان را از روی صورتمان برداریم. مدام از ۱ تا ۱۰ بلند می شماریم و دوباره و دوباره... این قدر به چشم هایمان فشار می آوریم که سرتا پایمان خیس می شود. ان قدر بلند از ۱ تا ۱۰ می شماریم تا هیچ چیز نشنویم هیچ چیز. خودمان نمی خواهیم ببینیم نمی خواهیم بشنویم.خودمان خودمان را محکوم به حبس و انفرادی کرده ایم. حتی دیگر از لای انگشتانمان هم نگاه نمی کنیم دریغ از یک پرتو نور.
«کوچولوهای گذشته و بزرگ های حالا بازی قایم باشک تمام شده دست هایتان را بردارید.»
دو
همه چیز از آن بازی بچگانه شروع شد... دیرگاهیست نمی آیی؟ نمی دانم ... شاید دگر غزل نمی خواهی ... در آن بازی کودکانه ... در آن آغاز بی وفایی ... باختم بازی را به تو ... قبول ... ! اما چرا نمی آیی؟؟؟ من چشم گذاشتم و تو پنهان شدی از مقابل چشمانم ... از آن به بعد برنده ی بازی تو بوده ای ... خوب می دانم ... اینک غزل هایم دگر قافیه ندارند و در کلام می مانم ...
بازی تمام شد و تو بازی را چه جدی گرفته ای ... شاید ...
شاید دگر نمی آیی ... شاید هم نمی خواهی ... شاید ...
سه
روزی همه دانشمندان تصمیم گرفتند تا قایم باشک بازی کنند. انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 می شمرد و سپس شروع به جستجو می کرد. همه پنهان شدند الا نیوتون... نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد. دقیقا در مقابل انیشتین. انشتین شمرد...97, 98, 99 و100
او چشماشو باز کرد و دید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده.
فریاد زد نیوتون بیرون( سک سک) نیوتون بیرون( سک سک)
نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم. او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم!
تموم دانشمندان از مخفی گاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور می خواد ثابت کنه که نیوتون نیست... نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام که منو نیوتون بر متر مربع می کنه !و از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر یک پاسکال می باشد. بنابراین من پاسکالم! پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سک سک( !!
+ پ.ن :
یک دو سه چهار... شمردم تک تک / آهسته به دنبال تو رفتم با شک
وقتی که بزرگتر شدم فهمیدم / تمرین جدایی ست قایم باشک!
حضرت امام خامنه ای:
بصیرت یعنی اینکه بدانیم شمری که سر امام حسین(ع) را برید همان جانباز جنگ صفین بود که تا
مرز شهادت پیش رفت.{هفتم خرداد1390}
+ پ.ن.1 : تا حالا خود شما اینو میدونستید؟ من که نمی دونستم...
+ پ.ن.2 : خدا به هممون بصیرت عطا کنه.
قال امیرالمومنین : الحق لا یعرف باالرجال، اعرف الحق، تعرف اهله (بصیرت یعنی تشخیص حق از باطل و در نتیجه آن شناخت و پیروی از اهل آن).
سید علی الحسینی الخامنه ای
این پست متن و تصویر ندارد که ندارد!
پ.ن.1: برای شادی روحم" صلوات"...، لازم نیست ، من فاتحه ام خوانده شده!
پ.ن.2 : بهش اس ام اس دادم... جواب نداد... فهمیدم شارژ نداره... شانسی تو کیفم یه کارت شارژ داشتم... براش شمارشو اس ام اس کردم... شرمنده شد... خودمم از کارم خجالت کشیدم!!... کاش غرورشو نمیشکوندم...
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو /
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
/ احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
/ دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
/ بی فایده ست این همه دوری ، فدای
تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد
/ یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
/ رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
این همه آهنگ شاد وجود داره ولی هیچ کدوم به اندازه “خوشگلا باید برقصن” قر تو کمر آدم نمیندازه
اصلا لامصب یه فضایی درست می کنه که انگار همه باید برقصن و ثابت کنند خوشگلن.
پ.ن.1: عزیز دلم، شما برو بشین. خسته شدی!
پ.ن.2: تصویر مناسب با پوشش مرسوم در حد وبلاگ پیدا نکردیم!
شبهای دراز بی عبادت چه کنم ؟
طبعم به گناه کرده عادت چه کنم ؟
گویند کریم است و گنه میبخشد
گیرم که ببخشد ز خجالت چه کنم ؟
دلم را نذر دیدارت کرده بودم
پرپر شد و نیامدی...
آقای من ، مولایم.... این بار شب آرزوها با شب جمعه یکی شده...جان زهرا(س) بیا... بیا و برگرد که بر بهارمان می خندند و یک عده به انتظارمان می خندند...
عصر یک جمعه دلگیر،
دلم
گفت: بگویم، بنویسم،
که چرا عشق به انسان نرسیدست...
چرا آب به انسان نرسیدست،
و هنوزم که هنوز است، غم عشق به پایان نرسیدست،
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید،
بنویسد که هنوزم که هنوز است،
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست و
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیدست،
عصر این جمعه دلگیر،
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،
کجایی گل نرگس؟
ذکر تعجیل فرج، رمز نجات بشر است / ما بر آنیم که این ذکر جهانی بشود
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان
چرا وقتی که دهانمون رو غنچه میکنیم و فوت میکنیم دستمون احساس خنکی میکنی و وقتی دهان رو باز میکنیم و ها میکنیم دستمون احساس گرما میکنه؟
پ.ن.1 : در
هر دو حالت هوای دمیده شده از یک منبع هستند!
پ.ن.2 : اگه
دقت کنید فشار فوت کردن و ها کردن تاثیری در نتیجه ندارد!
پ.ن.3 : اگه
لبتون غنچه ای نباشه هم این اتفاق می افته (قابل توجه بعضیا)
پ.ن.4 : اژدهای
عزیز، این مورد در مورد شما صدق نمیکنه!
پ.ن.5 : لطفا
به تصویر خیره نشوید، منظور فوت کردن است!
اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم...
هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم...
هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره...
هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره
پ.ن : کیه که با این ترانه خاطره نداشته باشه؟!!!