شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

دو کلمه حرف حساب

پدرم می گوید: کتاب !

ومادرم می گوید: دعا !

ومن خوب می دانم که زیباترین تعریف خدا را فقط می توان از زبانِ گُل ها شنید.....

شب در چشمان من است، به سیاهی چشم هایم نگاه کن!

روز در چشمان من است، به سفیدی چشمان من نگاه کن!

شب و روز در چشمان است، به چشم هایم نگاه کن!

پلک اگر فرو بندم ، جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!

زهی خیال باطل...

چه خوش خیال است

فاصـــــــــــــ           ـــــــــــــــلـه را میگویم

به خیالش تو را از من دور کرده  !!

 

منبع وبلاگ http://bia2ddb.blogsky.com

بمب ساعتی

تیک / دوستت دارم / تاک / دوستت دارم

تیک / دوستت دارم /تاک / دوستت دارم

تیک تاک / تیک تاک / دوستت دارم

دوستت دارم / درمن / بمب ساعتی کار گذاشته ای !

 

آنچنانا...!

تو را دوست دارم چون نان و نمک

چون لبان گر گرفته از تب

که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب

بر شیر آبی بچسبد

تو را دوست دارم

چون لحظه ی شوق، شبهه ، انتظار و نگرانی

 در گشودن بسته ی بزرگی 

که نمی دانی در آن چیست

تو را دوست دارم

 چون سفر نخستین با هواپیما

بر فراز اقیانوس

 چون غوغای درونم 

لرزش دل و دستم

در آستانه ی دیداری نزدیک

تو را دوست دارم چون گفتن‌«شکر خدا زنده ام».


شعر: ناظم حکمت

قند تو دلم آب شد ولی...


تمام قندهای توی دلم را آب کردم برای تو

تویی که چایت را همیشه تلخ می خوری  . . .


پخخخخخخخخ

روزی مریدان در چشم شیخ زل زدند . شیخ زل زد .مریدان زل زدند . شیخ زل زد . مریدان زل زدند .
ناگها شیخ فرمود : پخخخخخخخخ
پس مریدان جامه ها بدریدند . نعره ها زدندی، خشتک ها دریدندی و سر به بیابان گذاشتندی
!

نفسم یاس


من و دل همنفسیم با نفس خیال تو


نفسم ، همنفسم ، هر نفسم فدای تو

 

 

...کاش بفهمی

دل است دیگر
خون / رگ / غم

منطق ندارد

فلسفه نمی فهمد
توضیح نمی دهد 
توجیه نمی شود
دعوایش نکن، شکستنی است.

مرامش طپیدن برای چشمان توست

همینم که میبینی! بی حاشیه...بی حرف

من حرف تو را نگفته فهمیدم و تو...

با این همه غم همیشه خندیدم و تو...

 با اینکه از این گناه می ترسیدم

 از شاخه برات سیب را چیدم و تو... !

و حالا...

 پس می زندم خدا! همان دستی که...

 باور کنم؟ این تویی؟! خودت هستی که...؟

 انگار برام راه برگشتی نیست

حالا منم و کوچه ی بنبستی که...