-
مادر
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 13:36
گر پادشاه عالم شوی ، باز هم گدای مادری ...
-
تولد
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 13:32
وقتی به دنیا آمدم آنقدر جا خوردم که تا دو سال قدرت حرف زدن نداشتم !!
-
علم بهتر است
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 10:27
جمعیت زیادی دور حضرت علی(علیه السلام) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید: - یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت ؟ علی(علیه السلام) فرمود: علم بهتر است ؛ زیرا علم تو را حفظ میکند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی. مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد...
-
مانا همسرم!
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 19:03
تو را بانو نامیده ام ! بسیارند از تو بلندتر ؛ بلندتر بسیارند از تو زلال تر ؛ زلال تر بسیارند از تو زیباتر ؛ زیباتر اما بانو . . . تویی ! .... بلند بالا ، زلال ، زیبا و وفادار ! مانا باشی همسرم !
-
افتتاح کربلاگ
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 00:59
کربلاگ - اولین حسینیه الکترونیکی دائمی در آستانه اربعین حسینی افتتاح شد . . www.Karblog.ir کربلاگ ، دل نوشته های عاشوراییان از حوادث کربلا ...
-
من حواسم هستا !
شنبه 18 دیماه سال 1389 22:59
من حواسم هست! و عشق یعنی اینکه تو ایمان داشته باشی که من حواسم هست!
-
عمر عزیز !
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 23:30
من هنوز هم نمیدونم هرروز داره به عمرمون اضافه میشه یا از عمرمون کم میشه
-
مختار با شمر ابن ذیالجوشن چه کرد؟
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 19:06
شیـخ طوسى(ره) مىنویسد: «شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مىکرد.» براى شمربن ذى الجوشن اسمهاى دیگرى چون اوس یا شرحبیل نیز ذکر شده است. او را ذى الجوشن، صاحب زره و جوشن مىگفتند زیرا سینه او...
-
انتظار ...
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 18:43
چه انتظار عجیبی! تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی! عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت! چه بیخیال نشستیم، نه کوششی نه وفایی! فقط نشسته و گفتیم: خداکند که بیایی ... !
-
درست میشه !
جمعه 19 آذرماه سال 1389 20:21
هـ ـ ـ ـ ـــوا گـ ـ ــــرفتـ ـ ــــ ه بـ ـ ـــود٬ کـ ـ ــودکی آهستـ ـ ـــ ه گفت: «خدایـ ـ ــــا! گـ ـ ـــریـ ـ ـــــ ه نکن٬ درسـ ـ ـــت میـ ـ ـــشـ ـ ــــ ه ...! »
-
کیم من ؟ من که نه مرادم ، نه مریدم !
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 20:21
نه مرادم ، نه مریدم ، نه پیامم ، نه کلامم ، نه سلامم ، نه علیکم ، نه سپیدم ، نه سیاهم ، نه چنانم که که تو گوئی ، نه چنینم که توخوانی ، نه آنگونه که گفتند و شنیدی ، نه سمائم ، نه زمینم ، نه به زنجیر کسی بسته ام و برده ی دینم ، نه سرابم ، نه برای دل تنهایی توجام شرابم ، نه گرفتار و اسیرم ، نه حقیرم ، نه فرستاده پیرم ،...
-
به عشق مهدی صاحب الزمان (عج)
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 23:48
به عشق مهدی ای رخت رخشنده تر جانا ز (قاف و میم و رِ) چشمهایت دلربا چون (گاف و واو و هِ و رِ ) بر در جود و سخایت حاتم طایی فقیر در تحیّر از جمالت (یِ و واو و سین و فِ) از لب لعلت نمایان چشمه ی آب بقا ای ملقّب در جهان بر (میم و هِ و دال و یِ) ظلمت کون و مکان از زلف مشگین فام تو خال رخسارت بدلها (کاف و عین و ب و ه) بر...
-
شب عملیات ؛ کلاه و گلوله
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 23:38
شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. به دو به سمت خاکریز می رفتیم. از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید. در یک لحظه کلاه از سرم افتاد. علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست سرم را خراش داد!. برگشتم به علی بگویم «پسر! عجب شانسی آوردم» ... گلوله توی پیشانی علی بود....
-
تکراریه . اما اون با من !
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 20:53
بیا تا لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من بیا با من به شهر عشق رو کن، خانه اش با من بیا تا سر به روی شانه هم را ز دل گوییم اگر مویت چو روزم شد پریشان، شانه اش با من در میخانه چشمت، به گلگشته نگه وا کن خرابم کن خراب، آبادی ویرانه اش با من سلام ای غم، سلام ای همزبان مهربان دل پر پرواز وا کن چون پرستو، لانه اش با من مگو...
-
واقعا که...
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 00:47
همه ی خودم را مال تو کرده ام چقدر دنیای تو بزرگ است هنوز از تنهایی سخن می گویی چقدر کم هستم!
-
هاتف میگه :
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 22:49
چه شود به چهره ی زرد من، نظری ز بهر خدا کنی؟ که اگر کنی همه درد من، به یکی اشاره دوا کنی تو شهی و کشور جان ترا، تو مهی و جان جهان ترا ز ره کرم چه زیان ترا، که نظر به حال گدا کنی ز تو گر تفقد و گر ستم، بُوَد آ ن عنایت و این کرم همه از تو خوش بُوَد ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی همه جا کشی می لاله گون، ز ایاغ مدعیان دون...
-
دیوونه ...
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 23:18
برای درد غریبی ، دوا شدن سخت است میان مردم کافر ، خدا شدن سخت است میان این همه سقراط پوچ و خیالی ... برای حل معما ، چرا شدن سخت است
-
اون با من ... !
شنبه 10 مهرماه سال 1389 00:02
به نجوایی صدایم کن ... بدان آغوش من باز است ... برای درک آغوشم شروع کن ... یک قدم با تو ... تمام گام های مانده اش با من ...
-
آغاز
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 22:17
قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که سال های سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام! (قیصر امین پور)
-
جمعه یعنی آه الغوث الامان در فراق مهدی صاحب زمان
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 02:11
جمعه یعنی اشکهای انتظار، جمعه یعنی شکوه از هجران یار، جمعه یعنی آه الغوث الامان در فراق مهدی صاحب زمان جمعه یعنی لحظه ی درک حضور جمعه یعنی درک موعود ظهور جمعه یعنی یک جهان سوز و گداز آرزوی تک سواری از حجاز "یا فارس الحجاز اغیثینی" منبع : http://golestan.beest.ir/?q=node/859
-
در انتظار واژه "رویا"
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 02:01
دخترک روی بوم شعر سپیدم چندین ماه است که منتظر ایستاده با روبانی در دست و کلاهی بنفش و لباسی طلایی تا تو نیایی رنگ پس زمینه را مشخص نخواهم کرد!
-
معنای عشق
شنبه 23 مردادماه سال 1389 20:09
عشق یعنی خلوت عاشق به شب، جانماز نیمه باز عشق یعنی لحظه ی تکبیر روح، جسم خاکی غرق در احرام نور عشق یعنی اشک توبه در قنوت، خواندنش با نام غفارالذنوب عشق یعنی چشمها هم در رکوع، شرمگین از نام ستارالعیوب عشق یعنی سر سجود و دل سجود، ذکر یارب یارب از عمق وجود عشق یعنی لحظه ی ناب دعا، التماس دیدن رخسار یار!
-
الحمدلله! اللهم ارزقنا !
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 23:09
جاده مانده است و من و این سر باقی مانده رمقی نیست در این پیکر باقی مانده نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است باز شرمنده ام از این سر باقی مانده شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است در همین اسب و همین خنجر باقی مانده پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک...
-
بارانی !
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 17:35
باز بارانی شدم انگار می آید کسی این تو و این نبض من، بشمار، می آید کسی ذهن آبادی هنوز از قصه و رویا پر است باز هم دست دعا بردار می آید کسی گرچه این دلواپسی ها ساده و تکراری اند شک ندارم، بعد از این تکرار می آید کسی
-
عکاسی
جمعه 21 اسفندماه سال 1388 23:39
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه ی بچهها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند. معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید، به این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان "دکتره". یا اون مهرداده، الان "وکیله". یکى از بچهها از ته...
-
هیهات !
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 01:12
همواره چون من نه : فقط یک لحظه خوب ِمن بیندیش؛ لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست... *** من در آیینه نگه کردم دیدم ، هیهات تا نهایت تنهاست!
-
داستان پیرمرد
شنبه 11 مهرماه سال 1388 09:02
پیر مردی بر قاطری بنشسته بود و از بیابانی می گذشت .. سالکی را بدید که پیاده بود پیر مرد گفت : ای مرد به کجا رهسپاری ؟ سالک گفت : به دهی که گویند مردمش خدا نشناسند و کینه و عداوت می ورزند و زنان خود را از ارث محروم میکنند پیر مرد گفت : به خوب جایی می روی سالک گفت : چرا ؟ پیر مرد گفت : من از مردم آن دیارم و دیری است که...
-
حدیثى عجیب در عبادت خالصانه
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 11:20
حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه و آله) فرمود: وقتی خداوند زمین را آفرید، بر خود لرزید. پس کوه را آفرید تا وى را فرو گرفت. ملایک گفتند خداوند چیزی قوی تر از کوه نیافریده است. پس خداوند آهن را آفرید تا کوه را بُبرد، پس گفتند: آهن قوى تر است، آتش را بیافرید تا آهن را گداخته نماید، پس از آن آب را آفرید تا آتش را مهار...
-
امشب و شبهای دگر
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 08:24
یک شب هوای گریه یک شب هوای فریاد امشب دلم... هوای تو کرده است... از : زنده یاد حسین منزوی
-
سیری چند ؟!!!
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 11:10
من روز خویش را با آفتاب روی تو کز مشرق خیال دمیده است آغاز می کنم. من با تو می نویسم و می خوانم من با تو راه می روم و حرف می زنم وز شوق این محال : - که دستم به دست توست - من جای راه رفتن... پرواز می کنم ! آن لحظه ها که مات در انزوای خویش یا در میان جمع خاموش می نشینم : موسیقی نگاه تورا گوش می کنم . گاهی میان مردم..در...