شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

پرواز در چشمهایت



پرواز هیچ پرنده ‌ای را حسرت نمی برم، وقتی قفس چشمهای تو باشد...

 

من خود، به تو پر پرواز دادم، اما...

به همه گفتم درب قفسش باز بود و... پرید... !

عروسک بازی...

خواهر دوستم، 3~4 سالشه، رفته بود تو اتاقش داشت با عروسکاش بازی میکرد یهو اومد بیرون زد زیر گریه.


پرسیدیم : چی شده؟


گفت : عروسکام منو بازی نمیدن !



پ.ن.مهم : از معانی این پست به ظاهر کودکانه، نگذرید.

شمارش معکوس

نفس کشیدن که آغاز کردیم ، شمارش معکوس مان نیز آغاز شد ... شمارش معکوس برای زبان باز کردن ، شمارش معکوس برای راه رفتن ، شمارش معکوس برای دندان در آوردن ! شمارش معکوس برای مدرسه رفتن ، شمارش معکوس برای دیپلم گرفتن ! شمارش معکوس برای دانشگاه رفتن ، شمارش معکوس برای فارغ التحصیلی ، شمارش معکوس برای یافتن شغل ! شمارش معکوس برای نخستین حقوق ، شمارش معکوس برای ازدواج ، شمارش معکوس برای بچه دار شدن ، شمارش معکوس برای ... و همینطور شمارش هایِ معکوس مان از اینجا تا بی نهایت ادامه پیدا کردند ... اگر خوب دقت کنیم متوجه می شویم این تسلسل ِ شمارش های معکوس ، چرخه ی توقف ناپذیری ست که حتی پس از مرگ نیز از حرکت باز نمی ایستد ... ولی ... ولی تنها اتفاقی که در بندِ هیچ شمارش معکوسی نیست "عشق" است ... عشق بی هیچ شمارش معکوسی ناگهان اتفاق می افتد ... درست زمانی که انتظارش را نمی کشیم می بینیم از یک تا صَدِمان همه در "او" خلاصه می شود و بس ...

 

پ.ن.1: ای وجود درون من، مرد ﺑﯽنظیر و استواری ﺑﺎش.

پ.ن.2: هر طرف آیاتی از خوشحالی است . زین میان جای او تنها خالی است ...

این پست باز انتشار شده از وبلاگ  شمارش معکوس می باشد

 

دق الباب


آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت 
 
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد 
 
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت


 

پ.ن.1: رفتنت، ناگهان پریدن پرنده هاست 

 پ.ن.2: این آهنگ هم حس عجیبی برام تداعی میکنه. مثل دل دو حرفی، مثل من، مثل تو

وفادارترین زنها

وفادارترین زن ها نه موطلایی ها هستند،
نه مو خرمایی ها
و نه مو مشکی ها....
بلکه مو خاکستری ها هستند

چارلی چاپلین



«دانلود کنید»

نبض موجم، در تپیدن بی قرار افتاده ام*

دلم می خواهد یک چیزی بنویسم که 'تـو' تویش موج بزنی،

بخروشی ، بیداد کنی و بر سر دلتنگی هایم، آرام، آوار شوی.

مثل نیل که نام 'تـو' را برخودش نوشت...

موج زد، خروشید و بر سر دلهره ی موسیعلیه السلام ،

آرام، آوار شد...


 


*صائب تبریزی

 

تاب بازی خاطرات


کودکی هایم عاشق تاب بازی بود...

تاب می خورد و می خندید
بزرگی هایم هم تاب بازی را دوست دارد...
هر از گاهی دست بی تابی هایم را می گیرد و به تاب بازی می برد!
نمی دانم چه رازی در میان است...
ولی همین که بی تابی هایم را به تاب می سپارد
دیگر بی تاب نیستم!
بزرگی هایم تاب می خورد و می خندد...!

 

نه! دیگه حوصله‌اى نیست…

 

دو چیز نهایت ندارد : وقاحت و جهالت

عشق، مکافات زنانه ترین رویای آدمی ست

 


عشق زنانه جزء بادوام ترین عشق هاست که گاهی فقط مرگ میتونه پایانش باشه . زن دوست دارد که به او احترام بگذارید.پس به او احترام بگذارید! تنها خدا میداند که احترام گذاشتن به او چقدر برایش لذتبخش است. آری به همین سادگی .

زن ها نیاز ندارند به وضعیت احساسی تغییر وضعیت بدهند، بلکه همیشه یا اکثر اوقات از پیش در آن هستند. حال چه آنرا ابراز کنند و چه نکنند، برعکس مردها می بایست، عامدانه و به طرزی ارادی به این مد درآیند.فرض کنید دایره خودآگاهی مرد و زن را خانه هایی در نظر بگیریم که هر یک اتاق هایی دارند که به موضوعات مختلف اختصاص داده شده باشند، اتاق کار، اتاق تفریح و استراحت، اتاق بدن و ... برای اغلب زن ها هر یک از اتاق ها اتاق عشق نیز هست. حتی چنانچه به عملکردهای دیگری غیر از عشق اختصاص داده شده باشند. گویی که تمامی فضای ذهنی او مختص عشق است: خانه عشق! هنگامی که زنی در اتاق عشق ذهن شما را می زند دوست دارد شما را در آنجا پیدا کند. هنگامی که اتاق را خالی می بیند سر در گم می شود و می رنجد. گویی که او را بی اطلاع جا گذاشته اید و از آنجا رفته اید. هنگامی که گیج شده است و از شما می پرسد: " آیا اتفاقی افتاده است؟" به خود یادآوری کنید که احتمالا در اتاق عشق نیستید در حالی که او در اتاق عشق خود است. او برای آن که شما آنجا نیستید شما را سرزنش نکرده است یا از شما انتقاد نمی کند. او تنها سعی دارد با شما ارتباط برقرار کند اما شما را آنجا پیدا نمی کند!

 

از دعای گیاه تا اجابت ماه راهی نیست... دل را بیاورید!

می گفت: تمام زمین را هم شده، برای پیدا کردنم بگرد... سالهاست گم شده ام و لابلای این همه روسری های رنگی ، دست و پا میزنم تا درون چشمت جا شوم. نه اینکه مثل امشب با یک تار موی زنانه از چشمانت آویزان... می ترسم آرزو کنی از این بالا بیافتم هرجایی غیر از دلت!

دستم را بگیر و بیرون بکش از لابلای این رختخواب کابوس لمس حجم تو ! لابلای خرت و پرت های کف اتاقت خودم را جا میگذارم. نامم را، "تاکسیدرمی" کردم برایت درون قاب چوبی عتیقه، به دیوار میخش کن. بگذار لااقل زن دیوار اتاقت من باشم!

می گم: بخشیدا ولی لیلی زن بود یا مرد...


پ.ن.1: ماه شده‌ام. راهنمای مسافران. و چه غم‌انگیز است حکایتِ مسافری که پایانِ راه، ماه می‌شود!

پ.ن.2: به باد دقت کن...

پ.ن.3: هیچ راهی به هیچ مقصدی ختم نمیشود . فقط راه ها از یک جایی به بعد تمام میشوند. همین.

پ.ن.4: بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم؟...با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم؟

پ.ن.5: تو آمدی که بگویی... به گریه افتادی! و پشت پنجره انگار یک نفر می رفت...

پ.ن.6: بگو چگونه صدایت کنم که برگردی...

پ.ن.7: حالا که رفته ای،پرنده ای آمده در حوالی باغِ رو به رو. هیچ نمی خواند،فقط می گوید:کو کو؟!

پ.ن.مفهومی: وجود ط در خطاب قرار دادن اشخاص آنها را صاحب تشخص نمیگرداند! "عاشق پیشگی" نیز لاف بزرگی بود به اندازه کوه تخیل ساختگی...

پ.ن. مهم : گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم. گفت آن چیز دگر هیچ نیست، دگر هیچ مگو... من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو ، پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو...

دستتو بیار جلو!

آقای مجری :اگه یکی دستشو آورد جلو یعنی ؟

فامیل دور : می گیم دستتو بکش !

کلاه قرمزی : می گیم مگه کاراته بازیه ؟

ببعی : می لیسیم!

آقای مجری : نه ما هم دستمونو می بریم جلو و باهاش دست می دیم. حالا اگه دستشو نیاورد جلو چی ؟

پسرعمه زا : ما دستمونو می بریم جلو می کنیم تو نافش !

 


پ.ن. 1 : جیگر کجاس؟!

پ.ن 2 : با تشکر از سعید عزیز بابت ارسال متن.

دلم برای کسی تنگ است...

دلم برای کسی تنگ است... 

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است

دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است

دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است

دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند

دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست

دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون "تا" است

دلم برای کسی تنگ است  که دل تنگ دل تنگی هایم است