"کجایی" یک کلمه نیست ؛
خیلی معنی داره ،
گاهی ...
کجایی یعنی :
چی کار میکنی ؟
چرا نیستی ... !؟
دلم تنـــــــــــگ شده
...
دوســــــــــــــِت دارم
...
گوشه نــدارد که یـکـــ گوشه
اش بنشینمـــ
و نفسی تــازه کنمـــ
...
گــرد گــرد استـــ
این زمین..
ایــنــ روزگــــار ...
متاسفانه بعضی از آدم ها
هستند که :
بی غذا ، دو ماه دوام می آورند ؛
بی آب ، دو هفته ؛
بی هوا ، چند دقیقه ؛
و
بی "وجـــدان" ، خـیلی ...
دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد می شه!
اینطوری تعریف میکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمی شد.
وسط جنگل، داره شب می شه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یه کمی با موتور ور رفتم دیدم… میبینم، نه از موتور ماشین سر در می آرم! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.
با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بیصدا بغل دستم وایساد. من هم بیمعطلی پریدم توش. این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیچ کس پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!
خیلی ترسیدم. داشتم به خودم میاومدم که ماشین یهو همون طور بیصدا راه افتاد. هنوز خودم رو جمع و جور نکرده بودم که توی نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمیتونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت میرفت طرف دره. تو لحظههای آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلوی چشمم.تو لحظههای آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده. نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میاومد و فرمون رو میپیچوند.از دور یه نوری دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند میدویدم که نفس کم آورده بودم. دویدم به سمت آبادی که نور ازش میاومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم روی زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو.
یکیشون داد زد: محمد نگاه کن! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشین رو هل می دادیم سوار ماشین ما شده بود…
پ.ن.1 : با وجود غیر واقعی بودن داستان ولی این پسره خیلی احمقه !
پ.ن.2 : ما چقدر ساده هستیم که تا آخرش رو خوندیم!
پ.ن.3 : احساس میکنم با احساسمون بازی شده
پ.ن.4 : این داستان توی خیلی از وبلاگها اومده. چرا ؟!
دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده
سواد داری؟
نوچ نوچ
بی سوادی؟
نوچ نوچ
پس تو خر من هستی!
آن مان نباران
دو دو اسکاچی
آنی مانی کلاچی!
ده 20 سه پونزده
هزار و شصت و شونزده
هر کی می گه ۱۶ نیست 17
و 18 و 19 و 20
و به این ترتیب ما بزررگ شدیم به صورت اسکول وار!
پ.ن.1 : حرف زدن با کسى که منطق حالیش نیست مثه اینه که بخواى رو چرتکه ویندوز نصب کنى !
پ.ن.2 : یکی از سخت ترین کارای دنیا اینه که برای دیگران توضیح بدی دقیقا چه مرگته...
پ.ن.3 : لینک
منحنی قلب من، تابع ابروی توست / خط مجانب بر آن، کمند گیسوی توست
حد رسیدن به تو، مبهم و بی انتهاست / بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست
چون به عدد یک تویی من همه صفرها / آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو / گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا / ناحیه همگراش دایره روی توست
پروفسور هشترودی
دیدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود ...
انگار خودش نبود ...
عاشق شده بود ...
افتاد،
شکست،
زیر باران پوسید ...
آدم که نکشته بود ...
عاشق شده بود ...
شاعر : عادل سالم
توی ماشین ، توی مترو ، تو اتاقم ، تو خیالم
توی جاده ، توی خیابون ، سرکارم ، پشت فرمون
به تو فکر میکنم و به تو فکر میکنم
وقتی چشمات بازه بازن یا که چشمات خوابه خوابن
وقتی گرمه ، وقتی سرده ، وقتی دنیام پر درده
وقتی قلبم زیر پاته یا اینکه که بارون تو چشاته
وقتی تلخی وقتی زهری ، وقتی با من میگی قهری
به تو فکر میکنم و به تو فکر میکنم
بعضی وقتا خود اخمی ، بعضی وقتام خود زخمی
من ببازم یا نبازم هر چی شد دوباره بازم
به تو فکر میکنم و به تو فکر میکنم
به تو فکر میکنم و به تو فکر میکنم…
پ.ن 1 : واقعا به تو می اندیشم !
پ.ن 2 : تصویر ، انتخابی آزاد از تصور من می باشد!
پ.ن. 3: لعنت به همه ضرب المثل های جهان، که هروقت لازمشان داری، برعکس از آب درمی آیند... مثلا همین حالا که من تو را میخواهم و طبق معمول، خواستن نتوانستن است ...!
گاهی گاز گرفتن بی دلیل ترین شکل محبته !
پ.ن.1: تصویر تزئینی است.
پ.ن.2: نمونه های واقعی هم دیده شده!
شاعر علیه رحمه می فرماید :
من تورو میخوام و کوتا نمیام !
+ تجربه ثابت کرده است که در امر لطیف و رمانتیک عشق، سمج ها موفق ترند!
+ شاعر در ادامه هم میفرماید: این کارا با دامن کوتاه نمیاد !