چه شود به چهره ی زرد من، نظری ز بهر خدا کنی؟
که اگر کنی همه درد من، به یکی اشاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان ترا، تو مهی و جان جهان ترا
ز ره کرم چه زیان ترا، که نظر به حال گدا کنی
ز تو گر تفقد و گر ستم، بُوَد آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بُوَد ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
همه جا کشی می لاله گون، ز ایاغ مدعیان دون
شکنی پیاله ی ما، که خون به دل شکسته ی ما کنی
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم ومن غمین
همه ی غمم بُوَد از همین، که خدا نکرده خطا کنی
تو که"هاتف" از برش این زمان، روی از ملامت بی کران
قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی؟
برای درد غریبی ، دوا شدن سخت است
میان مردم کافر ، خدا شدن سخت است
میان این همه سقراط پوچ و خیالی ...
برای حل معما ، چرا شدن سخت است
به نجوایی صدایم کن ...
بدان آغوش من باز است ...
برای درک آغوشم شروع کن ...
یک قدم با تو ...
تمام گام های مانده اش با من ...