شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

بیش از این ...

من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم

که تو در عرش کبریایی خود نداری.

من چون تویی دارم و تو چون خود نداری

 

امام زین العابدین(ع)

عشق افلاطونی

یا لطیف

عشق افلاطونی

فکر نمی کنم کسی باشد که اصطلاح عشق افلاطونی را تا بحال نشنیده باشد. این نظریه معتقد است که چون در عالم مثل -بخوانید موثول- یا عالم ارhوح بعضی از ارواح همدیگر را می شناخته اند،لذا وقتی به تن انسان تعلق می گیرند تن چون حجابی شده و با عث میشود که روح در قالب بدن زندانی شود.بنابراین وقتی کسی را دوست داریم به این علت است که روح ما در عالم مثل روح فرد مقابل را می شناخته و به همین علت هم به طرف کسی که دوسش داریم کشش پیدا می کند.و چون نمی تواند مثل عالم ارواح با روح فرد مقابل ارتباط کامل داشته باشد لذا فرد عاشق همیشه محزون هست.من نمی دانم این نظریه ممکن است چقدر درست و یا غلط باشد ولی معتقد به این هستم که عاشق از نظر روحی متالم هست و دوست داشتن از جنس عالم خاکی نیست.و یک موضوع روحانی هست. به نظر شما این مطلب چقدر صحت دارد؟

معنی نوع دوستی و محبت به نظر کنفوسیوس

کنفوسیوس مربی و دانشمند بزرگ چین در تدریس روش خاصی داشت. شاگرانش جداگانه مطالعه می کردند و هروقت مشکلی برایشان پیدا می شد یا سوالی داشتند با استاد در میان می نهادند و کنفوسیوس ایشان را راهنمائی می کرد و جواب پرسششان را می داد. روزی یکی از شاگردان از او پرشید: استد بفرمایید معنی مهر و محبت و نوع دوستی چیست؟ کنفوسیوس جواب داد: معنایش مردم دوستی است.
روز دیگر شاگرد دیگری همین سوال را مطرح ساخت و کنفوسیوس جواب داد: نوع دوستی و محبت به معنای آنست که آنچه برخود روانمی داری بردیگران نیز نپسندی. روز سوم شاگرد دیگری سوال مذکور رامکرر کرد و کنفوسیوس جواب داد : به معنای آنست که انسان باید بتواند جلوی خود را بگیرد و همه اعمالش آمیخته به ادب باشد.
شاگردانی که در کنار استاد بودند، از این جوابهای مختلف به سوال واحد، تعجب کردند و به او گفتند: ای استاد! سوال یکی بود چرا جوابهای گوناگون به آن دادید؟ کنفوسیوس جواب داد: بلی سوال یکی بود، اما سوال کننده یکی نبود. کسانی بودند با تفکرات و نظرات مختلف، و من به هر کدام برطبق حالات و تفکراتش جواب دادم.
اندازه سخن ، شاگردی از استاد موجائی فیلسوف بزرگ چین از اندازه سخنگوئی پرسید. استاد جواب داد: اندازه سخن، به جا بودن سخن است. اگر حرف به جا باشد، بسیار بودنش عیب ندارد،اما اگر بیجا باشد یک کلمه آن هم خارج از اندازه است. قورباغه تمام روز به بانگ بالند آواز برمی آورد، اما فقط باعث درد سر و بیزاری مردم می شود، در حالیکه خروس فقط در سپیده دم آواز خوش و نزم برمی آورد و مردم سراسر جهان به آواز و به فرمان او از جا برمی خیزند و از خواب نوشین بامدادی دل برمی دارند.

و از رفتن است که پیروز باز می گردی...

 
تا نکوشی در نخواهی یافت،
و اگر به تمامی نکوشی،نکوشیده ای.
آزموده تر تیرت را به سویش روانه می کنی،
هر آنچه در توان داری به کار می گیری،
و اگر با تمام وجود کوشیدی و باز،
ناکام ماندی،
زنهار که شکست نخورده ای،
آنگاه که به سوی رویاهایت بال می گشایی،
چه اهمیتی دارد که آنها چگونه اند.
از رسیدن است که می بالی،
از کوشیدن است که می آموزی،
و از رفتن است که پیروز باز می گردی.
 
لین پارسونز

مهر ...

دکارت می گفت : "من فکر می کنم ، پس هستم !"
آلبرکامو می گفت : "من طغیان می کنم ، پس هستم !"
ببینیم فریدون مشیری چه گفته است :
جام دریا از شراب بوسه خورشید لبریز است
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران ،
خیال انگیز !
ما ، به قدر جام چشمان ِ خود ،
از افسون این خمخانه
سرمستیم !
در من این احساس :
مهر می ورزیم ،
پس هستیم !
تعریف شما از مهر چیست ؟

صداقت و دیگر هیچ ...

گلی در گلدان نبود

250 سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم یه ازدواج گرفت با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند .
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا .
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم .
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض 6 ماه زیباترین گل را برای من بیاورد ، ملکه آینده چین می شود .
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت .
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آمیختند ، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .
روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود .
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است . شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : گل صداقت ...
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود .
برگرفته از کتاب پائولو کوئلیو

ای کاش همه وقت ، جواب صداقت ها بدون ثمر نباشه

جملاتی از استاد شریعتی تقدیم به دوستداران ایشان

یا لطیف

بودن حصار تنگ و تاریکی است
که در آن دیگران همه به تاریکی
و تنگنا خو کرده اند(احساس نکرده اند)

چه سخت و غم انگیز است
سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش را کلاه بگذارد
چه تلخ است میوه درخت بینایی!

این چه سرگذشت غم انگیزی است در حیات آدمی !
بی تابی فرار از بند به سوی رهایی
و
اضطراب نجات از رهایی

حلاج شهرم که کسی نمی داند که زبانم چیست؟
که دردم چیست ؟
که عشقم چیست ؟
که دینم چیست ؟
که جنونم چیست ؟
که فغانم چیست ؟
که سکوتم چیست ؟

چه رنجی است
لذتها را تنها بردن و
چه زشت است
زیبایی ها را تنها دیدن و
چه بدبختی آزار دهنده ای است
تنها خوشبخت بودن

انسان فواره ای است که :
از قلب زمین عصیان می کند