شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا


آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!

زاد

از تو می گریزم، زیرا جاذبه ای شدید حس می کنم، تو دریای پاک و عمیق و آرامی و من موج بی تاب و جوشان و خروشان. آنجا که مرا می خواهی من می گریزم و آنجا که من به تو پناه می برم ، تو از من می گریزی. تو آسمانی پاک و صاف و بی نهایت با آرامش خدایی که تا بی نهایت امتداد داری و من شهابی آتشین و بی صبر و مضطرب که حتی لحظات کوتاه عمر بر دوشم سنگینی می کند. و خدا را می شناسی و من می خواهم از راه  تو خدا را لمس کنم. من شهیدم و تو شاهدی که بر شهادت من شهود داری. (شهید چمران)

 

 

 

یک هفنه س درگیر "زاد" شدم! کسی می دونه از کجا باید تهیه کنم؟ (هزینه ش مهم نیست)

 

پ.ن.1 : هر انسانی عطری خاص دارد. گاهی، برخی عجیب بوی خدا می دهند...

پ.ن.2 : اتفاقِ تازه‌ی منی. خدا هم اگر خواست نیفتی، بیفت!

پ.ن.3 : سفری در پیش است از خودم به خودم. بسم الله...

 

اللَّهُمَّ صلِّ عَلَی مُحمدٍ وآلِ مُحمَدٍ وعَجِّلْ فَرَجهُمْ

باز هم تو



اصرار دارم این هیاهو مستمِر باشد / «تو» در ضمیر حاضر «من» مستتر باشد

«تو» یک زن زیباست با پیراهن قرمز / «تو» می تواند تا همیشه منتظر باشد

اصرار دارم «تو» بخندد، «تو» بخنداند / حتی اگر «من» بغض هایش منفجر باشد

اصرار دارم «تو» بگویم، «تو» بگویم، «تو» / «تو» می تواند در تویِ «تو» منحصر باشد

تا سر درآرد از چه ها می گویمِ این شعر / خواننده باید بیشتر از «من» مصر باشد

می شد «تو» را در بی تویی های «تو» بنویسم / ترسیدم اما شعر از «من» منزجر باشد.

 

پ.ن.1 : هر انسانی عطری خاص دارد. جز تو که مثل بقیه هستی...

پ.ن.2 : امسالْ بهار، هفت‌سینِ‌مان کامل نیست.سیبِ سُرخِ گونه‌هات را کم دارد!

پ.ن.3 : بیا به هم دروغ بگوییم! من بگویم: بهار شده ، تو باور کنی، بیایی!

پ.ن.4 : سازت را با بهار کوک کن. مرا با چشم‌هات!

پ.ن.5 : تداعی نشو  این‌قدر؛ در این همه خیابان ، در این همه آدم...

پ.ن.6 : زیبایی تو، سینی چای را برمی‌گرداند!


سیم آخر، خط آخر

در این دنیای دلبستگی من چون نخ میان کلاف، کلافه و سرگردانم. آن قدر به این آدم های عجیب و روزگار تو در تو گره خورده ام که حالا سردرگمم. دنیای منِ کلافه تار است. من تار، تو پود شو. به خود ببافم. دلم گیر است. از کارم گره بگشا... حول خورشید حریمت بتابان من بی تاب را و بعد چون خیالت از نو ببافم...! دلم تار تار هم باشد باز پودش را از تو دارم.

 

تو صدایم می کنی، می خوانی ام که پیش آیم و جوابی بدهم تا کنارت جایم خالی نباشد. از رنگین کمان هفت خطِّ چشمانم می خوانی ام، امّا… امّا من همین چند سطرم، نه بیش تر. همین نوشته ی هفت خطّم. تو شاید در سکوت [ــَت] هزار بار بخوانی ام. بخوانی که کنارت باشم. گرچه می دانی نه من در راهم، نه جوابی و باز می خوانی ام. و من همچنان در کنارت همان جای خالی ام. [بدون هیچ کلمه ی مناسبی!] منتظرم نباش. آخر همین خط به سیم آخر زده ام، رفته ام. آن قدر که حالا آخر خطّم… 


 

 

پ.ن.1 : از این سکو که بگذرم این سکو…ن و سکو…ت بى دلیل نیست. چند قدمى دیگر طوفانم.

پ.ن.2 : من اهل آن قبیله ى از یاد رفته ام / سال ها را بدون تو بر باد رفته ام

پ.ن.3 : درگیرم با خودم! کاش درگیر بشیم، هر دوتامون با عشق...

پ.ن.4 : من تنها عاشقش بودم یا من تنها عاشقش بودم؟!

پ.ن.5 : گاهى لبخندى، مرا به تو مى فروشد. گاهی

پ.ن.6 : هواى روشنم را از تو دارم.

با کناریت، کنار نمی آیم، کنار می کشم…

زیبا

زیبا هوای حوصله ابری است

چشمی از عشق ببخشایم ، تا رود آفتاب بشوید، دلتنگی مرا

زیبا

هنوز عشق  در حول و حوش چشم تو می چرخد

از من مگیر چشم

دست مرا بگیر و کوچه های محبت را  با من بگرد

یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دل ها معنا شود

یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت در تندباد عشق نلرزد

زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس می کنم

آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است

زیبا

چشم تو شعر

چشم تو شاعر است

من دزد شعرهای چشم تو هستم

زیبا

کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره ی عشق

بنشان مرا به منظره ی باران

بنشان مرا به منظره ی رویش

من سبز می شوم

زیبا

ستاره های کلامت را

در لحظه های ساکت عاشق بر من ببار

بر من ببار تا که برویم بهاروار

چشم از تو بود و عشق بچرخانم  بر حول این مدار

زیبا

زیبا تمام حرف دلم این است

من عشق را به نام تو آغاز کرده ام

در هر کجای عشق که هستی

آغاز کن مرا


 

 

پ.ن.1 : این شعر و دکلمه کاملا هوای حوصله ام را شرح می دهد.

پ.ن.2 : گرفتی و میگیرم، تو از من فاصله، من از دوریت آتش..

پ.ن.3 : به چشمم اشک، در دلم غم شدی...

پ.ن.4 : برایت سکوت می نوازم امشب...

پ.ن.5 : قریب بودم و حالا غریبم.

پ.ن.6: با تو هم تنها میشوم !

 

پس این درخت همیشه همین جا بود و من نمی دیدمش...!

1-      دلم تنگی است از بلور، بی ماهی، بی آب!

2-      تو اگر نیایی هم، بهار می آید. حفظِ آبرو کُن؛ بیا !

3-      پنهان می شوم پشت شعر، از ترس چشم هایت!

4-      یاد تو ، شمعی است در دلم، کوچک و همیشه و گرم!

5-      بیا و پایه باش. پایه عشق باش؛ به شرط هر چه بادا باد!

6-      دلتنگم، دل تنگ تر از برگ، آن گاه که از درخت جدا می شود!

7-      بسیار دشوار است، ماندن میان برگ و بی برگی؛ آه از میانمرگی!

8-      کشتن چه معنی دارد اصلا، وقتی تو هرگز...، وقتی تو بی من...؟!

9-      این طور که تو را زیبا می نویسند، یعنی: عاشقَت شده اند کلمات!

10-  ماه من! وقتی تو می آیی، می روند از هوش، بادبادکهای بازیگوش...

11-  عشق بودی یا هوس؟ شنبه ات یکشنبه شد، تمام رشته هایم پنبه شد.

12-  گاهی چتر را باید دستِ باران داد، روی سرِ خودش بگیرد، و ما جایش بباریم!

13-  سلام بر چشم هایت؛ آن گاه که می خندند، آن گاه که روزگار سیاه می کنند...

14-  هی مگو که قارقار می کند! تو زبان زاغ را نخوانده ای؛ عاشق است و یاریار می کند.

15-  عشق و شعر، «انگشت کوچیکه»ی چشمان تو هم نمی شوند، بانویِ دل پذیرِ همیشه!

16-  باز شد پنجره ی خانه ی ما، کودکی خنده کنان می نگریست، ناز شد پنجره ی خانه ی ما.

 


پ.ن.1 : تا دیدار تو، یک شیشه فاصله است و من، مثل ماهی میانِ تُنگ و تُنگ میان دریا. آه، اگر بشکند این دیوار شیشه ای!

پ.ن.2 :  تاکنون هیچوقت این جملات، اینقدر مرتب و رسا ، مفهوم رو نرسانده  بودند

 

فرشته

سنگ سیاه چشم تو خال فرشته هاست               پیراهنت به رنگ زلال فرشته هاست

لبخند تو تراوش ذهن فرشته ایست                 بر چهره ای که طرح خیال فرشته هاست

پرواز گیسوان سیاهت عجیب نیست                هر تار مویت بسته به بال فرشته هاست

این زن مگر چه داشت خدایا که خلق شد؟            بانوی من جواب سوال فرشته هاست

از تو خدا فقط بدنت را به من سپرد                           اما دریغ روح تو مال فرشته هاست

روزی فرشته ای به تو عاشق شد و سرود        سنگ سیاه چشم تو خال فرشته هاست

 

***

رشته ای عشق مرا ، آی فرشته باز آی              دوری از من تو چرا ، آی فرشته باز آی!

شده چون روز و شبم فکر و خیالت در سر               عاشقم کوی ترا ، آی فرشته باز آی!

برحریم قدمت جان بسپارم هر دم                            انتظارم بدر آی ، آی فرشته باز آی!

از چه این خرمن من آتش مستانه زدی                 یا چه دیدی ز جفا ، آی فرشته باز آی!

چشم من بر ره تو، گشته غمین زین همه سوز       جاری ام مثل دعا ، آی فرشته باز آی!

تشنه کامی به کویرم به تقّلای وصال                      بر فراقت چه دوا ، آی فرشته باز آی!

ز بر یافتنت جای نمانیده رَوَم                                     دلم افتاده ز پا ، آی فرشته باز آی!

به تمنّای رُخت لحظه شماری بکنم                        شب باران زده را ، آی فرشته باز آی!

گر به خاکستر من روی کنی میگوید:               عشق من نیست خطا ، آی فرشته باز آی!

تب من ، عشق تو و گریه ی بی حاصل ازین                   نا ندارم بخدا ، آی فرشته باز آی!

 

***

هوشم ببرده است ، نگاری ، فرشته ای             وحشی غزالِ چشم خماری ، فرشته ای

شیرین جمال تخت نشین ملاحتی                      لیلی مرامِ ، قیس شکاری ، فرشته ای

با این مجال حُسن که داری تو بین جمع          هیچ هم به روی خود تو نیاری ، فرشته ای

این چشم جانستان که تو داری، بشر نه ای      این زُلف دل ستان که تو داری ، فرشته ای

باید که بر قُدوم تو بر خاک سر نهاد                          الحق رقیب باغ و بهاری ، فرشته ای!

گر این غریب داده دل اندر کمند را                            از روی لُطف در نظر آری ، فرشته ای

در محفلی که حُسن بُتان را نهند ارج                           جانا اگر تو پا بگُذاری ، فرشته ای

هرکس به شیوه ای ز تو تعریف می کند              این گُفت و لُفت ها به کناری ، فرشته ای


 

پ.ن.1 : فقط فرشته ها میرن. به نظرم هر کی میمونه جهنمیه {نظر شخصیمه در اوج عصبانیت}.

پ.ن.2 : کاش ... حیف که نمیشه.

پ.ن.3 : حضرت علی (ع) می فرمایند: انسان تدبیر میکند، خداوند تقدیر...

 

خوش ترین غزل عاشقانه

نمیدانم خاک قلب من مرغوب است یا بذرهای عاشقانه تو

 

در جانِ این درخت ، تو جشنِ جوانه ای / سر سبزیم ز توست که سبز آشیانه ای

خون بهار در رگ من موج می زند / گل می کنم به شوق تو با هر بهانه ای

آه ای پریچه ، خانه ی من از تو روشن است / بر این دریچه ، جلوه ی ماه شبانه ای

 

دست خدا سرشته تو را چون فرشته ها 
خوبا! تو خوش ترین غزل عاشقانه ای

 

حقا که شعر ناب ز تو آب می خورد / ای خوش تر از خیال ، عجب نازکانه ای

با آن تن رسیده ، تو شیرین تری ز جان / ای میوه ی جوان ، تو عجب نوبرانه ای

ای نازنین ، به دیده ی من نقش خود ببین / بنگر در این حقیقتِ روشن ، فسانه ای

 

شب را درون چشم تو بیتوته می کنم / چونان مسافری که در آید به خانه ای

یک شعر تر بخوان به ترنم ز جویبار  / تا بشکفم چو گل به طنین ترانه ای


{بشنوید}

پرواز منقوش

جرآت پروازم بده...تا تو راهی نیست...

کمی رحم کن لامصب!

راه می روی

و شهر

اردیبهشت می شود...

 

کمی رحم کن لامصب!

این طور که راه می روی به ناز،

شهر بی‌چاره می شود!

 

·         من دفتری پُر از غزلم، نابِ ناب ِ ناب. چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است.

·         هنوز با منی آن لحظه ای که می گفتی: تو بسته من و ما هر دو بسته ی تقدیر!

·         بشدی و دل ببردی و  به دستِ غم سپردی / شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی (سعدی)

·         برایت داستانِ آن پادشاهی را باز گو خواهم کرد که دچار تو بود و از نداشتنت مُرد...

·         هر شب به هوای دیدنت از خوابی / آسیمه دویده ام به خوابی دیگر !(جلیل صفر بیگی)

·         تو نمی‌آیی، میا!  من می‌روم  (مولانا)

·         من در خود نگریستم... و از خود بیرون رفتم... و هیچ باز به خود نیامدم (منصور حلاج)

·         با همین نیمه، همین معمولیِ ساده بساز / دیر کردی، نیمه‌ی عاشق ترم را باد برد (حامد عسکری)

·         من ایستاده‌ام، همان جایی که رهایم کردی... (معصومه اسماعیلی)

·         هر چند صد بیابان، وحشی تر از غزالیم / ما را به گوشه ی چشم، تسخیر می‌توان کرد (صائب تبریزی)

·         روزی خودم را به کوچه‌ باغِ یادت می‌آورم، آنجا که از آن ، ساده گذشتی ، از من (علیرضا حاجی بابایی)