شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

اوهوی...خانم، آقا، با شما هستم گوش کن ...

بعـد از مــن، به یـاد من آویزان نشوید...

من امــروز زنـده امـ، همیـن امــروز .

از لحظه‌ای که صبـح جیغ کشید و شـب خاموشش کرد .

حرامتـــان باد ... حرامتـــان باد اگر عــــزای مــرا با حلوایتان شیریـن کنید ...

و روی خـاکی که بر سرمـ ریختید و سـنگی‌ که کوبیدید با دستهــایتان، مـرا صدا بزنید ...

مــن امــروز زنـده ام


 

زندگی وار

دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده
- سواد داری؟ (چه ربطی داشت؟؟؟(
- نوچ نوچ
… …
- بی سوادی؟
- نوچ نوچ
- پس تو خر من هستی!!!!!!!!!!!!

و به این ترتیب ما بزررگ شدیم به صورت اسکول وار

یخ و تلخ

تلخ منم
همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی.
تلخ منم؛
چای یخ
که هیچکس ندارد هوسش را!


بسه دیگه انتظار، تا حالا گذشته صد بهار

طلوع می کند آن آفتاب پنهانی

ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی


جمعه تنها روز هفته است که تنها یک نقطه دارد  . . .
من به فدای آن خال هاشمی تو  . . .
این یک روز مال تو!
جمعه که قابل تو را ندارد  . . .

 

 برگرد کــــــه بر بهار مــــــا می خندند         یک عده به انتظار ما می خندند

دستان سیاهی که به خون آلود ست        گویند که انتظار مـــــا بیهودست

 

آفتاب آمد دلیل آفتاب!


من در خودم هم غریبم؛ دلیل نمازهای شکسته را بفهم...

خیس از اشک

گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند

می گفتی قاصدکها گوش شنوا دارند

غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار

من اکنون صاحب دشتی قاصدکم

اما مگر تو نمی دانستی قاصدکهای خیس از اشک می میرند؟


 

قصه انسان

 

آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد 
می میـرنـد و می رونـد ... 
امـا فـاجعـه ی زنـدگی آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه :  آدمی می رود امــا نـمی میـرد! 
مـی مـــانــد و نبـودنـش در بـودن ِ تـو 
چنـان تـه نـشیـن می شـود کـه تـــو می میـری 
در حالـی کـه زنــده ای...


نگو نه ، نمیشه !

حــرفــهـــایَــتـــــ ،

بـــوی ِ دوسـتـَتـــ دارَم می دَهَــنــــد

فـــکـــری بــَــرای ِ چـشــم هــایَــتــــ بـکن . . . 


نقطه ، عنوان نمی خواهد!

نــه سـه نقطه ایــم کـــه یعنـی ادامـه داریـــــــــم . . .

نــه یـک نقطه ایـــم کـــه یعنـی تمـام شــده ایــم .

دو نقطه مـانده ایـــم میــــان زمیــــن و هـــــــو ا :

شوهرجان 

 


چه تعبیری خدا در نقطه دارد/ که تفسیری جدا هر نقطه دارد

به تعداد بهار عمر زهرا(س) / همین اندازه کوثر نقطه دارد . . .

(سوره ی کوثر ۱۸ نقطه دارد(