شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

آفتاب آمد دلیل آفتاب!


من در خودم هم غریبم؛ دلیل نمازهای شکسته را بفهم...

نظرات 8 + ارسال نظر
toto یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 00:47 http://garme.blogsky.com

سلام. وبلاگ جالبی داری.

آرش یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 16:41 http://arashvaanahita.persianblog.ir/

سلام دوست عزیز
من حقیقتا با این جمله که گذاشتی چنان رفتم به فکر که هرگز فکر نمیکنم اینطور قافلگیر شده باشم . باید در موردش فکر کنم .
ممنون که اومدی . شعرت رو گذاشتم رو دلم دوست عزیز خیلی خیلی به دلم نشست

واقعیتش با خوندن کامنتت من یکبار دیگه متن پست رو خوندم و من هم تامل کردم در کلماتش. متشکرم ازت که بهم تلنگر زدی.

هر جمعه به جاده آبی نگاه می کنم
و در انتظار قاصدکی می نشینم که قرار است خبر گامهای تو را برای من بیاورد،
گامهای استوار و دستهای سبزت را.
اگر بیایی، چشمهایم را سنگفرش راهت خواهم کرد.
تو می آیی و در هر قدم، شاخه ای از عاطفه خواهی کاشت
و قاصدکی را آزاد خواهی کرد.
تو می آیی و روی هر درخت پر شکوه لانه ای از امید
برای کبوتران غریب خواهی ساخت.
صدای تو، بغض فضا را می شکافد.
فضای مه آلودی که قلب چکاوکها را از هر شاخه درختش آویزان کرده اند.
تو با دستهایت بر قلبهای شقایق ها رنگ سبز امید خواهی زد
و با رنگ پر معنای دریا خواهی نوشت:" به نام خدای امیدها"!
تو می آیی در حالی که دستهایت پر از گلهای نرگس است.
تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت آفتابی می کنی
و کعبه عشق را در آنها بنا خواهی کرد.
دست نوازش بر سر میخک هایی خواهی کشید که باد کمرشان را خم کرده است.
تو حتی بر قلب کاکتوسها هم رنگ مهربانی خواهی زد
. تو می آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگهای صبح جریان پیدا خواهد کرد...
تو می آیی ای پسر فاطمه ،
یوسف زهرا یا مهدی.
به امید آن روز!

زری یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 20:05 http://myheart-z.mihanblog.com/

جمله ی فوق العاده ای بود.

متشکرم

س - م دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 http://tarnegasht.blogsky.com/

در ستایش مهرت چون نماز مسافر شکسته ام!

تو عزیز دلمی ، دل انگیز

س - م دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:50 http://tarnegasht.blogsky.com/

وقتی از تو می نوسیم واژه هایم پرنده می شوند دفترم به رقص می آید

حالا تمام زمین و آسمان زیر پر پرواز واژه های شعرم هستند

سارا چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 17:55 http://asemanenili.persianblog.ir/

عشق کلید شهر قلب است به شرط آنکه قفل دلت هرز نباشد که با هر کلیدی باز شود

موافقم...
ولی قفل هرز بعضی وقتها حتی با کلید اصلی هم باز نمیشود !

سارا یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:38 http://asemanenili.persianblog.ir/

دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
ُ

جانم ؟!

مریم یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 21:59

ای جان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد