شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

اشک خواهم ریخت برای تو...!

اشک خواهم ریخت برای تو...!
 
برای تویی که ذره ذره وجودم را در دستهای نازک فشردی...!
 
تا آخرین امید را از من جدا سازی برایت اشک خواهم ریخت..!
 
برای تو ای انسان قرن بیستم. برای تویی که زندگی را بدرود گفتی و وجود را در اعماق تمدن و پیشرفت غرق کردی برای تو ای انسان قرن بیستم... ای انسان قرن تمدن ....!
 
برای تو گریه خواهم کرد. برای تو اشک خواهم ریخت ...!
 
برای تنهاییت ... و بر سر مقبره اصالت از دست رفته ات ...!
 
شمعی کوچک روشن خواهم کرد. یادگار سنتهای از دست رفته من . تو . ما.....!

فقط همین !

دیشب تو را در خواب دیدم..  دست در دست هم دادیم.. و با یکدیگر به اوج آسمان رفتیم..  و تو بزرگترین ستاره راچیدی.. و روی موهایم گذاشتی..  ستاره ها به ما چشمک می زدند...  و ابرها لبخند...  و تو برایم آواز می خواندی...  و در سیاهی شب چشمانت را دیدم....  که از شادی برق می زد..  آن شب....  تو با نگاه مهربانت...  مرا به زندگی امیدوار کردی.... و مرا به دنیای آرزوهایم بردی؛ تمام آرزوهایم را دیدم..  چه آنها که دست یافتنی بودند ..  و چه آنها که دست نیافتنی بودند... با لبخند به من گفتی:" به تمام آرزوهایت خواهی رسید" فقط باید بخواهی...  با تعجب نگاهت کردم و گفتم: ..  ولی....    این بار دستانت را روی شانه هایم گذاشتی و گفتی: ...  به حرفم اطمینان کن؛ فقط همین!.

باز هم انتظار...

بازم یه جمعه ی دیگه با ندبه ی عشق به پایان رسید

بازم یه هفته انتظار تا طلوع خورشید جمعه

آقاپوسید قلبای شکستمون

میدونیم بنده های خوبی نیستیم

اما تورو به همون بزرگیت به نوای نای دل خستمون هم گوش بده و بیا

اللهم عجل لولیک الفرج......

فرشته و کودک

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد: از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.کودک دوباره پرسید: اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.
خداوند گفت: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.کودک ادامه داد: من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟

خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
خداوند ادامه داد: فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم شد.

خداوند گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، اگرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود.در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سؤال دیگر از خداوند پرسید: خدایا، اگر من باید همین حالا بروم، لطفا نام فرشته ام را به من بگویید.

خداوند بار دیگر او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهمیتی ندارد، به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی!

 

فقط تو ...

 
اگر تو نبودی کدام واژه مرا تا عروج ما می برد
اگر تو نبودی سلام راکه به لبخند پاسخ می داد
نگاه منتظرم راه برنگاه می بست. زپشت پنجره چشمان من که را می جست؟
اگر تو نبودی کدام واژه به لبها ی من گره می خورد.
اگر تو نبودی سرای خاطره ام راز دارکه می بود.
اگر تو نبودی د لم هوای که را می کرد.
اگر تو نبودی سفر به یاد که آغاز می توانستم؟
اگر تو نبودی فضای خاطره ام عطر یاد که را داشت؟
اگر تو نبودی کدام واژه به جای تو در لب می شد
اگر تو نبودی دل غمدیده را چه کسی می برد؟
اگر تو نبودی کدام خنده مرا جان تازه می داد؟
اگر تو نبودی کدام شرم نجیبانه آتشم می زد؟
اگر تو نبودی کدام بغض غریبانه گریه سر می داد؟
اگر تو نبودی به شوق که آغاز می توانستم بکنم؟
اگر تو نبودی به کوی که پرواز می توانستم بکنم؟
تو را به جان سپیده ٬ تو را به سوسن وشبنم ٬ تو را به ساقه گندم ٬ تو را به سوره مریم تو را به نازکی خواب یک بنفشه زیبا ٬ تو را به بارش باران ٬ تو را به آبی دریا ٬ تورا به پاکی کوثر٬ تو را به عمر شبنم بی تاب ٬ تو را به رویش نیلو فرانه در مهتاب ٬ تو را به جان شقایق ٬ تو را به لاله تب دار ٬ تو را به گرمی آتش ٬ تو را به لحظه دیدار ٬ تو را به هق هق آرام و بی صدا سوگند بمان.... بمان گر تو بمانی بهار خواهد ماند ٬ بمان که گر بمانی هزار خواهد خواند ٬ بمان بهانه بودن ٬ بمان دلیل سرودن ٬ بمان امید شگفتی ٬ گر تو بمانی  ٬ دوباره خواهم ماند.
دوباره خواهم خواند ٬ برای باور فردا شبانه خواهم راند‌ ٬ بمان که من به شوق بودن باتو به افتاب روشن فردا سلام خواهم کرد.
بمان که گر تو بمانی امید خواهد ماند....
بالاخره ٬ اگر بمانی فردا خورشید طلوع می کند.....

 

عاشقی یعنی...

عاشقی یعنی... 

عاشقی یعنی که دل را باختن

هیچ کس را غیر از او نشناختن

گم شدن در آرزوهای محال

سوی رویاهای رنگین تاختن

با وفا یک عمر هم بستر شدن

خویش را ویران و او را ساختن

قید این دنیای فانی را زدن

از جهان فارغ، به او پرداختن

عاقبت تنها به جرم باختن

شرم کردن ، سر به زیر انداختن!