شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

پنجره

پنجره وا* شد...

پنجره بسته شد...

پنجره وابسته شد...


  

 

* : باز !

پ.ن.1: صبح که در پنجرتون وا میشه   /   ظهر که در پنجرتون وا میشه

           شب که در پنجرتون وا میشه   / وای که چقدر پنجرتون وا میشه!

نظرات 11 + ارسال نظر
رادمان سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:21 http://tfn.blogsky.com

در "وا" میشود
در "بسته" میشود
در هم "وابسته" میشود
ما که آدمیم....

... آره. حق با شماست...
ما که آدمیم...

مریم سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:18

یعنی اگه شما این ستاره رو نمیذاشتین هیچ کس نمی فهمید اینجا وا به معنی باز هست!!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 00:07

اصل این شعر اینجوریه:

نامه ی عاشقانه ی غضنفر به نامزدش:
صبح که در پنجرتون وا میشه
ظهر که در پنجرتون وا میشه
شب که در پنجرتون وا میشه...
...
وای که چقدر پنجرتون وا میشه!

با تشکر فراوان.

اصلاح شد.

[ بدون نام ] جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:49

تولدت مبارک

می خواستم تولد امسالت نزدیک لایه های تنت باشم
نزدیک مثل هرم نفس هایت نزدیک مثل پیرهنت باشم
میخواستم تولد امسالت بر عکس هر چه قصه و افسانه
شیرین لحظه های شبم باشی فرهاد مست و کوهکنت باشم
میخواستم تولد امسالت بی شعر روبروی تو بنشینم
تو بیت بیت در بغلم باشی من بوسه بوسه بر دهنت باشم
میخواستم همیشه نشد هرگز یک شب تو مرد قصه ی من باشی
یک شب کنار بستر رویایی خوابیده در کنار و زنت باشم
هرگز مباد بی تو و دور از تو یک لحظه بی تو دوزخ جانسوز است
حتی اگر که مرگ جدامان کرد بگذار لا اقل کفنت باشم

تولد کی ؟ من ؟!
وبلاگ رو اشتباه نیومدی؟
کجای پست من در مورد تولد بود؟!
اصلا شما ؟!
"مرد قصه" شما... !!!
"یک شب کنار بستر رویایی خوابیده در کنار و زنت باشم"... ؟!!! من خودم زن و بچه دارم.... یعنی چی این حرفا؟!

اسم و آدرستون رو هم که نذاشتید...


لطفا اینجا "سخن نامربوط" نریزید.

بن جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 http://daraghooshenoor.persianblog.ir

سلام
وبلاگ صمیمی و لطیفی دارید.لینکتون کردم(با اجازه صاحب خونه!). اگر خواستید طرف ماهم بیاید و احیانا لینکمونم کنید که عالیه !
اون شعریم که یادگار شب شعرتون بود(پست انگار عشق) خیلی عالی بود خدا قوت!
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعا
یا علی(ع)

سلام
از لطفتون متشکرم. متقابلا شما نیز لینک خواهید شد.
سلامت باشید.
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعا
دست علی به همراهت

محیا جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 http://setareyegomgashte.persianblog.ir

سلام...
وای چقدر اون وقتا داداشم این شعرو با یه لحن بامزه میخوند و میخوند و میخوند دیگه اعصاب همه رو خورد میکرد

سلام.
آفرین به داداش شما!
آره حرص آدم رودر میاره حسابی....

[ بدون نام ] جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:00

انقدر دلم پر است که گاهی
اضافه اش از چشانم سرازیر میشود...

موجز و پر مفهوم.

متشکرم از ایجاز کلامتان که به سان "مولتی ویتامین" می ماند !

مریم جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 15:33

حالا طفلکی(کامنت قبلی رو میگم) یه شعر گذاشت دیگه. چرا ینقدر عصبانی شدی؟!!!!

خداییش شعرشم قشگ بود. نبود؟!!!
دیگه گفتن آشغال بهش یه کم زیاده روی بود نبود؟!!!!

البته به من ربطی نداره ها!
صلاح کار مملکت خویش دانی!

شعرش قشنگ بود ولی ... داره!
یکی بیاد برای پستهای شما ، کامنت بی ربط و حرف نامربوط بنویسه شما ناراحت نمیشید؟ مسلما ناراحت میشید.
با تلنگر شما پاسخ مدکور اصلاح گردید.
متشکرم که صلاح مملکتم را به من سپردی

فرزانه شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 14:12

وای از وابستگی

مارلیک شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 14:23 http://maarliik.persianblog.ir

نه به اون جملات احساسی اول نه به اون شعر فکاهی آخر...

واسه همه سلیقه ها ...

یک جراح چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 http://1jarah.blogfa.com

از این پست خیلی خوشم اومد!
پ.ن.1 تونم باحال بود

به به یک جراح ...!
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد