شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

به عشق مهدی صاحب الزمان (عج)

به عشق مهدی

ای رخت رخشنده تر جانا ز (قاف و میم و رِ)

چشمهایت دلربا چون (گاف و واو و هِ و رِ )

بر در جود و سخایت حاتم طایی فقیر

در تحیّر از جمالت (یِ و واو و سین و فِ)

از لب لعلت نمایان چشمه ی آب بقا

ای ملقّب در جهان بر (میم و هِ و دال و یِ)

ظلمت کون و مکان از زلف مشگین فام تو

خال رخسارت بدلها (کاف و عین و ب و ه)

بر جهان و اهل او غیر از تو ای جان جهان

نیست یکتا پیشوایی (میم و صاد و لام و حِ)

ای مسمّی بر محمّد (ص) همچو ختم انبیا

وی مکنّی بر ابوالقاسم چو (نون و ب و یِ)

در سماوات ولایت ای ولی کردگار

چون مه تابنده ای با (طا و لام و عین و تِ)

رهروان راه ایمان را نباشد غیر تو

در جهان آفرینش (رِ و هِ و بِ و رِ )

تا به کی خون جگر از فرقت رویت خورد

ای به جسم خستگان جان (شین و یِ و عین و هِ )

غیر آه آتشین و ناله های جانگداز

بی گل روی تو کو حاصل ز (عین و میم و رِ )

ای که اندر ماسوی جانا نباشد غیر تو

مظهر مردانگی و ( قاف و دال و رِ و تِ )

گر که با لطف الهی رنجه فرمایی قدم

سر نگون سازی لوای ظلم و (جیم و واو و رِ )

گفت «شائق» عاشقم بر صاحب این نام پاک

( حِ و ضاد و رِ و تِ و میم و هِ دال و یِ )

اللهم عجل الولیک الفرج

شب عملیات ؛‌ کلاه و گلوله

شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. به دو به سمت خاکریز می رفتیم.

از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید.
در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.
علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست سرم را خراش داد!.

برگشتم به علی بگویم «پسر! عجب شانسی آوردم»
... گلوله توی پیشانی علی بود.  

 

مهدی پورامین

تکراریه . اما اون با من !

بیا تا لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن، خانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه هم را ز دل گوییم
اگر مویت چو روزم شد پریشان، شانه اش با من
در میخانه چشمت، به گلگشته نگه وا کن
خرابم کن خراب، آبادی ویرانه اش با من

سلام ای غم، سلام ای همزبان مهربان دل
پر پرواز وا کن چون پرستو، لانه اش با من
مگو دیوانه خو زنجیر گیسو را ز هم وا کن
دل دیوانه دیوانه دیوانه اش با من

در این دنیای وانفسای حسرت زای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده، شکرانه اش با من

مگو دیگر سمندر در دل آتش نمی سوزد
تو گرمم کن به افسون، گرمی افسانه اش با من

چه بشکن بشکنی دارد، فلک در کار سرمستان
تو پنهان بشکن این، نشکستن پیمانه اش با من

واقعا که...

 

همه ی خودم را مال تو کرده ام 

 چقدر دنیای تو بزرگ است


هنوز از تنهایی سخن می گویی


چقدر کم هستم!