شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

برایش دعا کنید ...

 

قلْ لی ما أفعَلُ یا حبیبی

 أمْشی .. أمْ أبقى .. أم ماذا؟

 یا حبیبی إشْرَحْ لی دربی

مِنْ أینَ سأمشی وإلى أینْ

یا حبیبی خُذ منی عیْـناً

واترُکْ لی إحدى العَیْـنَیْـنْ

کیفَ سأمشی الدّرْبَ وحیداً ؟

کیفَ سأمْضی عنکَ بعیداً ؟

لم أذهَبْ عنکَ ولنْ أذهَبْ

مِثْـلَ المَجْـنونِ أعودُ إلیکْ

 

ترجمه:

به من بگو چه کنم ای محبوب من

بروم یا بمانم ... چه کنم ...

ای عشق من راهم را به من نشان بده

از  کدامین مسیر بروم به کجا

ای عشق من چشمهایم را از من بگیر

و یکی از چشمها را به من  بازگردان

چگونه بدون تو این مسیر را بپیمایم ؟

و چگونه میتوانم از تو دور باشم؟

از پیش تو نمیروم و نخواهم رفت

و مانند دیوانگان به سوی تو باز خواهم گشت...

 

بیاندیش که اندیشه کتابی است سفید

 

 

برایش دعا کنید ، اون که گناهی نداره ...

 

نازنینم ، همسرم

 

ای همه تو ؛

سر و تن و جانم ، همه ی احساسم فدای تو

عشقم تو ، ایمانم تو

این دلم مالامال ، مال تو !

 

دلتنگ وعده دیدار

   
آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد . . .

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز . . .

و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد . . .

و به لبخند تو از خویش رها می گردد . . .

و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد

همسرم ، نازنینم ، آرزوی دست بوسیت را دارم . نه کم که بیش ...

 
   

جات خیلی خالیه همسرم...

من لبریز از عشق
سر و جان در ره تو میبازم
آَری ای دل به تو دل میبازم
باز امشب
به شوق دیدنت
تا سحر
چشم به میعاد فلق میبازم

 


میدونم نباید اینجوری حرف بزنم دیگه
ولی دلم خیلی برا دستات تنگ شده !