شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

این ۴ نفر ...

چهار نفر بودند که اسمشان این ها بود :‌

 _ همه کس ،

_ یک کسی ،

_ هر کسی  ،

_ هیچ کس .

 کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که  یک کسی این کار را به انجام می رساند . هر کسی  می توانست این کار را بکند ،‌ اما هیچ کس این کار را نکرد .یک کسی عصبانی شد ، چرا که این کار ، کار همه کس بود ، اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را  نخواهد کرد. سرانجام داستان این طوری تمام شد  که هر کسی   یک کسی  را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که  همه کس می توانست انجام بدهد .

 خوب حالا شما کدومشون هستین ؟! ....

تا حالا فکر کردین ؟

 

پنجره

پنجره

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست ............

 

کنار آشناییت من آشیانه می کنم               فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم

یکی سوال می کند به خاظر چه زنده ای   و من برای زندگی ؛ تو را بهانه می کنم