شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

گوشواره گیلاس برای تو!

روزگار عجیبیست.

نه من آن منم.

نه تو آن تو .

اما من هنوز هوس تو را دارم.

هوس دستهای تو.

هوس گیلاس قرمز.

هوس تاب طنابی روی درخت گردو.

هوس پس گردنی معنی دار.

هوس بوسه ای پشت دیوار کاه گلی.

چه قد چرت و پرت میگم من! سرم رفت... کدوم هوس... کدوم تو... کدوم من... کدوم دیوار... کدوم تاب... کدوم پس گردنی... کدوم بوسه... همیشه من هستم و من هستم و من و من و من!



+ از دست این تابستون گرم و میوه های خوشرنگ آنچنانی!

+ پست بعدی در مورد شاتوت می باشد. به دوستان خود خبر دهید.از حالا منتظر کامنتهاتون هستم.

 

سیب و هلو و دل بریده!


سیب را برای خودت نگه دار

دیگر هوایت به سرم نمی زند
اینروزها ...
هلو های پوست کنده بیداد میکنند


 

هرچه من "دل" می دادم ...
تو "دل" می بریدی

"دل" ها خوب بـُر خورده بود اگر ...
زیر و رو نمی کشیدی


پست دانشجویی (خاطرات عهد قدیم)

نمیدونم جدیدن چه صیغه اییه که تا کتاب رو باز میکنم درس بخونم، مخچه ام به مخ ام میگه: "استاد خسته نباشی"

 


درس خوندن امروز من:

·          خوابیدن روی جزوه

·          گرفتن مشکلات و نواقص گل های قالی

·          جمع کردن آشغال های ریز و درشت اطراف زمین

·          خاک گیری گوشه های موبایل

·          گرفتن چندین عکس با گوشی از خودم در حالت های مختلف ژست درس خوندن

·          اس ام اس بازی با بچه های دانشگاه که هر کدوم چه قدر درس خوندن

·          خوندن یادگاری های جزوه که رفقا سر کلاس نوشتن

·          و در آخر هم خسته شدم و رفتم یه چیزی بخورم

و در نهایت درسی رو که از ترس افتادن حذف میکنی، همه با ۱۷-۱۸-۱۹-۲۰ حتی ۲۱ پاسش میکنن !

 

+ پ.ن.1 : قانون چهارم نیوتون: جزوات و کتب امانتی بشدت چایی را به خود جذب میکنند!

+ پ.ن.2 : شب امتحان شبی که در آن نسکافه و قهوه از والیوم ده هم خواب آورتر می شوند شب رقص و پایکوبی کلمات جزوه و کتاب بر روی سلسله اعصاب محیطی و مرکزی دانشجو!

استعفا نامه

پروردگار محترم؛ نظر به بررسی‌های به عمل آمده توسط اینجانب، علیرغم بهره‌مندی از تمام نعمات و الطاف حضرتعالی در تمامی مراحل مختلف زندگی؛ با توجه به اینکه حقیر به هیچ جایی نرسیده و موجبات شرمساریِ نسل بشریت را فراهم آورده‌ام، لذا خواهشمندم پیرو تبصره سوم بند اول قرارداد آفرینش، مورخ 1/1/1، منعقده فی‌مابین ابر جد اینجانب مشهور به «آدم» و حضرتعالی؛ استعفای این حقیر را از مقام «انسانیت» بپذیرید. بدیهی است من بعد هیچ‌گونه مسوولیتی را درخصوص رفتارهای خویش قبول نمیکنم. قبلا از بذل عنایت حضرتعالی سپاسگزارم. با تشکر فراوان "شوهرجان"


گاهی خیال میکنم روی دسـت خدا مانده ام.... خسته اش کرده ام! خودش هم نمیداند با من چه کند!

+ خدایا توبه! غلط کردم. دیگه از این پستها نمی نویسم.


* به جهت عدم امکان حذف شماره و تاریخ نامه ارسالی() بدینوسیله استعفانامه اینجانب به شرح ذیل اصلاح می گردد. امید است با نظر مثبت با آن موافقت نمایید.


بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم. می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم! می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم .می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم. می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند. می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، به یک کلمه محبت آمیز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .این دسته چک من، کلید ماشین، کارت اعتباری و بقیه مدارک، مال شمامن رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .



پ.ن.1 : خدا هیچوقت از ما خسته نمیشه. اینو خودش بهم گفت.

پ.ن.2 : خداوند پس از آفریدن انسان، به خودش آفرین گفت.

تو هم که عمرا بر نمیگردی...

هنوز دستهایم در دستهای تو بود که باران بارید تو رفتی چتر بیاوری ومن هنوز که هنوز است روی این نیمکت منتظرم که یا باران بند بیاید یا تو با چتر یا بی چتر فقط برگردی ...!!!



+ مطمئنم این بارون لعنتی که هیچوقت بند نمیاد...

+ زندگی هیچ نمی گوید، فقط نشانت میدهد...!

آدم، تو بترس!

نترس حوا …

 سیب را با عشق گاز بزن ...

آدم لیاقت بهشت را ندارد ...!!!


 


+ به نظرتون از این سیب ترش خوشمزهاس، یا کاله؟ 

+ امشب دل من هوس رطب کرده! 

+ همه...، شما چطور؟! 

 

آتش خیس

انگــــار که شـــاهرگ احساســــم را زده باشــــند
هیــــچ جور بنــــد نمی آیـــــد دوســـــت داشتنــــت


هرگز فراموش نخواهم کرد که

برای به دست آوردنت دلی را به دریا زدم

که از آب واهمه داشت...


قایم باشک (یک پست و سه منظور)

یک

آن وقت ها که بچه بودیم موقع بازی قایم باشک زمانی که نوبت چشم گذاشتن مان می شد دست های کوچک مان را روی چشم های مان می گذاشتیم و گاهی آنقدر به چشم هایمان فشار می آوردیم که اطراف آن خیس می شد. بلند از ۱ تا ۱۰ می شمردیم.گاهی از روی بچگی نگاهی از لای انگشتانمان می کردیم تا ببینیم چه خبر است! اما... حالا همه ما بزرگ شدیم.خیلی بزرگ.ولی یادمان رفت که دست های مان را از روی صورتمان برداریم. مدام از ۱ تا ۱۰ بلند می شماریم و دوباره و دوباره... این قدر به چشم هایمان فشار می آوریم که سرتا پایمان خیس می شود. ان قدر بلند از ۱ تا ۱۰ می شماریم تا هیچ چیز نشنویم هیچ چیز. خودمان نمی خواهیم ببینیم نمی خواهیم بشنویم.خودمان خودمان را محکوم به حبس و انفرادی کرده ایم. حتی دیگر از لای انگشتانمان هم نگاه نمی کنیم دریغ از یک پرتو نور.

«کوچولوهای گذشته و بزرگ های حالا بازی قایم باشک تمام شده دست هایتان را بردارید.»




دو

همه چیز از آن بازی بچگانه شروع شد... دیرگاهیست نمی آیی؟ نمی دانم ...  شاید دگر غزل نمی خواهی ...  در آن بازی کودکانه ...  در آن آغاز بی وفایی ...  باختم بازی را به تو ...  قبول ...  ! اما چرا نمی آیی؟؟؟  من چشم گذاشتم و تو پنهان شدی از مقابل چشمانم ...  از آن به بعد برنده ی بازی تو بوده ای ...  خوب می دانم ...  اینک غزل هایم دگر قافیه ندارند و در کلام می مانم ...        



بازی تمام شد و تو بازی را چه جدی گرفته ای ... شاید ...

شاید دگر نمی آیی ... شاید هم نمی خواهی ... شاید ...



سه

روزی همه دانشمندان تصمیم گرفتند تا قایم باشک بازی کنند. انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 می شمرد و سپس شروع به جستجو می کرد. همه پنهان شدند الا نیوتون... نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد. دقیقا در مقابل انیشتین. انشتین شمرد...97, 98, 99 و100

او چشماشو باز کرد و دید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده.

فریاد زد نیوتون بیرون( سک سک) نیوتون بیرون( سک سک)

نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم. او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم!

تموم دانشمندان از مخفی گاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور می خواد ثابت کنه که نیوتون نیست... نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام که منو نیوتون بر متر مربع می کنه !و از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر یک پاسکال می باشد. بنابراین من پاسکالم! پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سک سک( !!


 

+ پ.ن :

یک دو سه چهار... شمردم تک تک / آهسته به دنبال تو رفتم با شک

وقتی که بزرگتر شدم فهمیدم  /  تمرین جدایی ست قایم باشک!

بصیرت در یک جمله

حضرت امام خامنه ای:
بصیرت یعنی اینکه بدانیم شمری که سر امام حسین(ع) را برید همان جانباز جنگ صفین بود که تا مرز شهادت پیش رفت.{هفتم خرداد1390}



+ پ.ن.1 : تا حالا خود شما اینو میدونستید؟ من که نمی دونستم...

+ پ.ن.2 : خدا به هممون بصیرت عطا کنه.

قال امیرالمومنین : الحق لا یعرف باالرجال، اعرف الحق، تعرف اهله (بصیرت یعنی تشخیص حق از باطل و در نتیجه آن شناخت و پیروی از اهل آن).


حقا که تو از سلاله ی فاطمه ای! 
با خنده خود به درد ما خاتمه ای!
زیبا تر از این نام ندیده ام به جهان

سید علی الحسینی الخامنه ای

درد ما خوش بودن است، بسان مرغ همسایه...

 این پست متن و تصویر ندارد که ندارد!


پ.ن.1: برای شادی روحم" صلوات"...، لازم نیست ، من فاتحه ام خوانده شده!

پ.ن.2 : بهش اس ام اس دادم... جواب نداد... فهمیدم شارژ نداره... شانسی تو کیفم یه کارت شارژ داشتم... براش شمارشو اس ام اس کردم... شرمنده شد... خودمم از کارم خجالت کشیدم!!... کاش غرورشو نمیشکوندم...