شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

فرشته

سنگ سیاه چشم تو خال فرشته هاست               پیراهنت به رنگ زلال فرشته هاست

لبخند تو تراوش ذهن فرشته ایست                 بر چهره ای که طرح خیال فرشته هاست

پرواز گیسوان سیاهت عجیب نیست                هر تار مویت بسته به بال فرشته هاست

این زن مگر چه داشت خدایا که خلق شد؟            بانوی من جواب سوال فرشته هاست

از تو خدا فقط بدنت را به من سپرد                           اما دریغ روح تو مال فرشته هاست

روزی فرشته ای به تو عاشق شد و سرود        سنگ سیاه چشم تو خال فرشته هاست

 

***

رشته ای عشق مرا ، آی فرشته باز آی              دوری از من تو چرا ، آی فرشته باز آی!

شده چون روز و شبم فکر و خیالت در سر               عاشقم کوی ترا ، آی فرشته باز آی!

برحریم قدمت جان بسپارم هر دم                            انتظارم بدر آی ، آی فرشته باز آی!

از چه این خرمن من آتش مستانه زدی                 یا چه دیدی ز جفا ، آی فرشته باز آی!

چشم من بر ره تو، گشته غمین زین همه سوز       جاری ام مثل دعا ، آی فرشته باز آی!

تشنه کامی به کویرم به تقّلای وصال                      بر فراقت چه دوا ، آی فرشته باز آی!

ز بر یافتنت جای نمانیده رَوَم                                     دلم افتاده ز پا ، آی فرشته باز آی!

به تمنّای رُخت لحظه شماری بکنم                        شب باران زده را ، آی فرشته باز آی!

گر به خاکستر من روی کنی میگوید:               عشق من نیست خطا ، آی فرشته باز آی!

تب من ، عشق تو و گریه ی بی حاصل ازین                   نا ندارم بخدا ، آی فرشته باز آی!

 

***

هوشم ببرده است ، نگاری ، فرشته ای             وحشی غزالِ چشم خماری ، فرشته ای

شیرین جمال تخت نشین ملاحتی                      لیلی مرامِ ، قیس شکاری ، فرشته ای

با این مجال حُسن که داری تو بین جمع          هیچ هم به روی خود تو نیاری ، فرشته ای

این چشم جانستان که تو داری، بشر نه ای      این زُلف دل ستان که تو داری ، فرشته ای

باید که بر قُدوم تو بر خاک سر نهاد                          الحق رقیب باغ و بهاری ، فرشته ای!

گر این غریب داده دل اندر کمند را                            از روی لُطف در نظر آری ، فرشته ای

در محفلی که حُسن بُتان را نهند ارج                           جانا اگر تو پا بگُذاری ، فرشته ای

هرکس به شیوه ای ز تو تعریف می کند              این گُفت و لُفت ها به کناری ، فرشته ای


 

پ.ن.1 : فقط فرشته ها میرن. به نظرم هر کی میمونه جهنمیه {نظر شخصیمه در اوج عصبانیت}.

پ.ن.2 : کاش ... حیف که نمیشه.

پ.ن.3 : حضرت علی (ع) می فرمایند: انسان تدبیر میکند، خداوند تقدیر...

 

نظرات 14 + ارسال نظر
شوهرجان شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:55 http://pws.blogsky.com

بازم دلم گرفته تو این نم‌نم بارون
چشام خیره به نور چراغ تو خیابون
خاطرات گذشته منو می‌کشه آروم
چه حالی دارم امشب به یاد تو زیر بارون

خدا صبرت بده... اون که جاش تو بهشته...

شوهرجان شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:01 http://pws.blogsky.com

کاش می دانستم بعد از مرگم اولین اشک از چشمان چه کسی جاری می شود ، و آخرین سیاه پوش که مرا فراموش می سپارد چه کسی خواهد بود تا قبل از مرگم جانم را فدایش کنم.

سلام عزیزم
حرف قشنگیه ولی واقعا تو بهش عمل می کنی؟
مسلما پدر و خواهرات و همسرت از همه بیشتر غصه می خورن . به خصوص همسرت چطور تو اینو نمیدونستی ؟
عمرشون پایدار باشه.

شوهرجان شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:02 http://pws.blogsky.com

خیلی بده که یه نفر حس کنه که داره زیر پا له میشه. من داغونم ,داغونه داغون .دیگه هیچی برام مهم نیست,هیچی...
به جایی رسیدم که چه زندگی کنم چه زندگی نکنم برام فرقی نداره. چه بمیرم چه نمیرم برام فرقی نمیکنه. خنده هامو گریه هام یکی شده...
تصمیم گرفتم که اخلاقامو عوض کنم.اخلاقم الان بد هست میخوام بدترش کنم!!!
میخوام یه طوری رفتار کنم از این به بعد که دیگه حرفایی که بهم میزدنو جرات نکنن بگن. میدونم چی کار کنم ,دوست نداشتم اینجوری بشه ولی دیگه نمیتونم تحمل کنم دیگه بریدم دیگه صبرم تموم شده.
این دنیا دیگه خبلی داره اعصابمو خورد میکنه.
آهای دنیا بچرخ تا بچرخیم.فکر نکن چون از من بزرگتری تو میبری !

سلام
خوبی؟!
معلومه داری تکامل پیدا میکنی جون تغییر در رفتار البته در جهت مثبت خیلی عالیه. پس معلومه بزرگتر شدی ولی اینو بدون که زنده بودن بازنده ماندن تفاوت داره. درست زندگی کن با رفتار و روش خوب تا همه دوستت داشته باشند وخودت لذت ببری.
زندگی ارزش هیچی رو نداره. قدر خانوادت رو بدون...

[ بدون نام ] شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:04

امشب فهمیدم که خیلی تنهام ,خیلیییییییییییییییییی.

دارد باران می بارد و داغ تنهایی دلم تازه می شود
از ابتدای خلقت هم سخن از تنها سفر کردن نبود…

البته من همیشه گفتم تنهاییم خوبه و با هیچ چیز عوضش نمیکنم ولی کاشی امشب تنها نبودم.

تنهایی مصیبته...

دل قوی دار... حرف بیشتری نمیتونم بزنم.

شوهرجان شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:05 http://pws.blogsky.com

داره بارون میاد .بالاخره این آسمونم بغضش ترکید.
داشت خفه میشد.مثل من که دارم خفه میشم.
البته منم بغض هامو به آسمان سپردم .خدا بخیر کنه باران امشب را دیدی چجوری بغضم ترکید.؟؟
ولی هنوز تمام بغضم نترکیده. چندین سال طول میکشه.

بارون رحمته.
الغوث یا الله... خدایا میشنوی... مواظبش باش.

شوهرجان شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:06 http://pws.blogsky.com

آخه چرا؟
هر چی ازت خواهش کردم نیومدی آخرش به خوابم .
آخه چرا؟
تو به من قول دادی. نمیدونی دارم چه زجری میکشم از دوریت .از وقتی رفتی خیلی چیزا عوض شده خیلی چیزا. فکرشم نمیکردی که عوض بشه ولی شد .
کاشکی الان پیشت بودم:((

خودتو نگه دار مرد.

پاشو قرصات رو بخور... زیاد فکر و خیال نکن.دیوونه میشیا...

یاسین شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:39 http://www.yasinabc.blogsky.com

سلام.اقا امیر میشه لطف کنین برام بگین که چه جوری اهنگ وبلاگ را میشه رندومی کرد؟ممنون میشم اگه تو وب خودم جواب بدین.
در ضمن وبتون جزء اولین وبایی بود که دیدم خیلی قشنگه.لذت بردم.

شما لطف دارید.
جوابشو رو هم اینجا میذارم و هم توی وبلاگتون.
کافیه یه کم جاوا اسکریپت رو خوب یلد باشید !!!
چند تا آهنگ هم توی یه فایل سرور با دسترسی مستقیم قرار یدید.
در نهایت یکی از اون آهنگها رو سلکت کنید و توی وبلاگتون لود کنید. همین.

یاد گرفتید؟

مریم شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:41

سلام.
یه دردایی هست که دلداری دادن نداره. پس دلداریتون نمی دم.
اما در مورد اخلاق باید بگم بدتراز اینی که هستین میخواین بشین؟!!!! پس خواهشا این کار و نکنین چون همین الانشم تندخو و خشن و پرخاشگر شده اید... کمی هم به ما خوانندگان رحم کنید.
فکر میکنم امسال اولین عیدیه که مادرعزیزتون پیشتون نیست. سخته..سخت کلمه ی پیش افتاده ای هست برای شما. میدونم.
یاد اولین نوروزی افتادم که خواهرم کنارمون نبود...
لحظه ی تحویل سال لحطه ی هق هق بود واسه هممون. خصوصا که تولد خواهرم توی ایام نوروزه...
و من همش این اهنگ و زمزمه میکردم که:
عیده و امسال عیدی ندارم. گذاشتی رفتی عزیزم من بی قرارم...
بابا ومامانم از اون سال لحظه ی تحویل سال میرن کنار مزار خواهرم!
حتما الان دارین فکر میکنین مادر با خواهر فرق داره وداغ مادر سنگین تره. شاید حق با شما باشه.نمیدونم. وآرزو میکنم که هرگز نفهمم.آمین.
من نه قصد نصیحت کردن دارم نه دلداری دادن نه هیچ چیز دیگه ای...فقط از تجربه ی خودم میخوام بگم. خواهر من هم غریبانه و تو غربت رفت! در حالیکه 24 سالش بیشتر نبود. در حالیکه لحظه ی آخر چشمش به پسرک کوچولوش بود رفت... 18 روز تو کما بود در حالیکه پسرش مامان مامان اون و صدا میکرد و دل همه ی ما از غم پاره پاره بود...
خواهرم تو مشهد بود که سکته کرد. همونجا تو بیمارستان مشهد بستریش کردن. ما هم تو این 18 روز همش در رفت و امد بودیم... چه شبایی که تو حرم امام رضا ضجه نزدیم...
شبی که جنازه ی خواهرم تو راه بود همه میدونستند جز من. من و برده بودن خوونه ی داییم و اونقدر امپول بهم میزدن که گیج بودم و همش خوابم میبرد. بالاخره لحظه ی آخر که مامان اینا همراه جنازه به تهران رسیدند من و بردند خوونمون. حتی وقتی همه فامیل و دوست آشنا رو با لباس مشکی اونجا دیدم باورم نشد که چی شده! نه که خودم و بزنم به اون راه هاااا! نه به خدا. فکر میکردم شاید یه کس دیگه ای طوریش شده آخه باور نمیکردم بعد از اون همه دعا خدا به همین راحتی کار خودش و کرده باشه!!
خواهر بزرگترم با التماس به همه نگاه میکرد که یکی به من بگه. اما همه سکوت کرده بودن حتی گریه هم نمیکردن ومن از خدام بود که کسی حرفی نزنه. سرم و انداخته بودم پایین و خدا خدا میکردم همه تا همیشه لال باشن! بالاخره سپیده (خواهر بزرگم)که دید الان مامانم اینا میرسن خودش دست به کارشد.الهی بمیرم براش چقدر عذاب کشید. خودش داشت زیر بار غصه میمرد...بهم گفت : مریم ! خوب گوش کن. من حتی سرمم بلند نکردم. تمام دنیا دور سرم میچرخید... تک تک کلماتش و یادمه. بهم گفت : محمد(برادرم)همین الان ساکت شده! با امپول بی هوشش کردن. تمام سرش غرق خوونه! اینقدر سرش و کوبیده به دیوار! مامان و بابا هم چند لحظه دیگه میرسن.دایی اینا رفتن فرودگاه دنبالشون...
حواست به محمد و مامان و بابا باشه. خودت ونگه دار! محکم باش....کم کم صدای گریه هایی که تا حالا همه خفه بودن بلند شد! اما من هنوز مثل ادمی که جرمی مرتکب شده سرم پایین بود! نفسم توی گلوم گره خوره بود... هر کاری میکردم بالا نمیومد... جوونم و میدیدم که ذره ذره به لبم میرسه... با خودم همش فکرمیکردم یعنی میشه قبل از اینکه سپیده حرف اخر رو بزنه من بمیرم؟!
خدایا میشه؟ اما نشد... پوست کلفت بودم و زنده مووندم!
بالاخره سپیده در حالیکه تمام تنش میلرزید بهم گفت: مامان اینا تنها نیستن! جنازه ی روشنک هم همراهشوونه!
بالاخره سرم و بلند کردم. سپیده رو دیدم که ازجای خراش های روی صورتش خون میومد...
تمام انرژیش و واسه گفتن این جملات به من ازدست داد و افتاد روی زمین...
همون موقع زنگ زدن... وقتی چشمم افتاد به مامان و بابا که زیر بغلاشوون و گرفته بودن و میاوردنشون تو خوونه... وقتی محمد بیدار شد و از تو اتاقش اومد بیرون... من خودم و به کلی فراموش کردم... این حرف نیست به خداوندی خدا راست میگم فراموش کردم!
تا لحظه ی خاکسپاری حتی یه قطره اشک هم ازچشمان من پایین نیومد.مثل ادم های مسخ شده بودم. اصلا نمیدونستم اشک چیه؟!!!
همه ی حواسم پیش مامان و بابا ومحمد بود...
تا لحظه ی خاک سپاری که سر محمد و محکم به سینم فشار میدادم که خودش و مجروح نکنه...
محمد یه لحظه با همون اه و داد و فریاد بهم گفت:مریم تو رو خدا گریه کن... ببین روشنکمون رفت! ببین رفیقت هم بازیت رفت... بدبخت گریه کن.
من هیچ مرگم نمیشه من و ول کن... به بدبختی خودت گریه کن...
تازه اون لحظه یاد بدبختی خودم افتادم و اولین قطره ی اشک از صورتم سر خورد!
نمی خواستم مرثیه سرایی کنم. راستش حال خودمم الان خیلی بد شد. فقط خواستم بگم ما نباید وقتی یه عزیز و از دست میدیم بقیه عزیزانمون رو قربانی کنیم. ولو اینکه اون عزیز عزیزترین باشه.
من تا حالا ندیده بودم شما اینطوری حرف بزنین! اینقدرناامیدانه!
ما باید به خاطر کسانی که نفسشون به نفس ما بنده زندگی کنیم. در این بین فرزند بیشترین حق وداره... ماکان من و یاس شما... گاهی چه ساده بهترین های زندگی رو یادمون میره! با شادی زندگی باید کرد برای بذرهای عاشقانه ی مرغوبی که تو خاک قلبمون دارن جون میگیرن و بزرگ میشن. و من ایمان دارم که قلب شما مرغوب ترین خاک دنیا رو داره تا دختر عزیزتون توش قد بکشه...ان شاالله.
ببخشید که سرتون و چشمتون رو به درد اوردم. راستش سر خودمم درد گرفت!
(راستی بابت اینکه خیلی مقتدرانه بهم گفتین استخاره نمی خواد و زودتر در وبلاگت و تخته کن! ممنونم. ولی از لج شما هم که شده
نمیرم
در ضمن به لیست اشخاصی
که وقتی خدایی نکرده رحلت فرمودین به سوگ مینشینن من رو هم اضافه کنید.
وبه خاطر اعضای این لیست هم که شده زنده باشید و شادمانه و شکرگزارانه زندگی کنید.
و اینگونه روح مادر بزرگوارتان را غرق درارامش نمایید.
ایام به کامتان باد...

مریم شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:48

راستی بابت استخاره قرآنی. بابت تفال به حضرت حافظ و همچنین مولانا... از صمیم دل ممنونم...

نگران نباشید. بین خودمون میمونه

هر آنچه شرط بلاغ بود گفتیم... تو خواه پند گیر ... خواه ملال

[ بدون نام ] شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:57

نه هوای تازه و نه لباس نو میخوام...
هفت سین من تویی...من فقط تو رو میخوام...
.
.
.
سال نو یعنی تو...وقتی از در تو میای...
نذر کردم امشب...سفره چیدم که بیای...
.
.
. شادی از تقویمم بی تو رفت و بر نگشت...
انتظارت من و کشت...توی سالی که گذشت...

این ترانه از آقای چاووشی جزو ماندگارترین آثار ایشون هست.

ممنونم.

اسم و آدرستون ؟

یاسین شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:56 http://www.yasinabc.blogsky.com

مریم یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 16:57 http://www.shukulati.blogfa.com



مـن تنــها . . . مخلوق خـدا هسـتم کــﮧ . . .

روز مـرگم را مـے دانــم . . .!

کـافـے است . . " تـــــــــــــو " بـروے . . . ..

...................................

عالی بود.

متشکرم

شوهرجان جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:08 http://pws.blogsky.com

در شعر امشبم همه جا دود می کند
حتی ردیف و قافیه ها دود می کند
مردی کنار پنجره غمگین نشسته و
چون شمع های رو به فنا دود می کند
او دور مانده از تو و شاید به فکر خود
دارد هوای فاصله را دود می کند
آتشفشان خسته که از داغ دل پر است
اغلب بدون چون و چرا دود می کند
سیگار بی زبان چه کشیده که مثل مرد
از سر گرفته تا نوک پا دود می کند
هر نیمه شب که می طلبد از خدا تو را
سجاده اش ز هرم دعا دود می کند
ما نیز می رویم و به رسم گذشتگان
عودی کنار حجله ما دود می کند

عود و دود و ردیف و قافیه... چه شبی ست امشب!

متشکرم

گیسو سه‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:47 http://mosaferkocholo15.blogsky.com/


جمله ی اولتونو واقعا قبول دارم که خدا بنده های خوبشو زودتر میبره حالا بعضیا دیرتر
اول از همه تسلیت میگم بخاطر فوت مادر عزیزتون واقعا ناراحت شدم و گریم گرفت
حتی کامنت مریم رو خوندم برای خواهر ایشون هم گریه کردم خدا بیامرزتشون
امیدوارم هم مادر شما و هم خواهر ایشون جز بهشتی ها باشن و روحشون همیشه شاد باشه

انشاء اله همه رفتگان مورد مغفرتخداوند قرار بگیرند.
سلامت باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد