شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

بهم بگو که دارم دیوونت می کنم...

داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد

 


پ.ن.1: فایل صوتی مذکور را از ایـنـجـا دانلود کنید.

پ.ن.2: فایل PDF نمایشنامه را از ایـنـجـا دانلود کنید.

پ.ن.3: حالا میشه تو یه جوری بگی آ که انگار میخوای همه ی گلهای سرخ من رو بگیری؟

 

زن    بگو آ.

مرد   آ.

زن    مهربون تر، آ.

مرد   آ.

زن    آهسته تر، آ.

مرد   آ.

زن    من یه آی لطیف تر می خوام، آ.

مرد   آ.

زن    با صدای بلند اما لطیف، آ.

مرد   آ.

زن    بگو آ، یه جوری که انگار می­خوای بهم بگی دوستم داری.

مرد   آ.

زن    بگو آ ، یه جوری که انگار می­خوای بهم بگی خوشگلم.

مرد   آ.

زن    بگو آ، یه جوری که انگار می­خوای اعتراف کنی خیلی خری.

مرد   آ.

زن    بگو آ ، یه جوری که انگار می­خوای بگی برام می میری.

مرد   آ.

زن    بگو آ، یه جوری که انگار می­خوای بهم بگی بمون.

مرد   آ.

زن    بگو آ ، یه جوری که انگار می­خوای بهم بگی خوشگلم.

مرد   آ.

زن    بگو آ، یه جوری که انگار می­خوای بهم بگی لباسات رو در بیار.

مرد   آ.

زن    بگو آ ، یه جوری که انگار می­خوای ازم بپرسی چرا دیر اومدی.

مرد   آ.

زن    بگو آ، مثل اینکه  بخوای بهم سلام کنی.

مرد   آ.

زن    بگو آ ، مثل اینکه بخوای بهم بگی خداحافظ.

مرد   آ.

زن    بگو آ، مثل اینکه ازم بخوای یه چیزی برات بیارم.

مرد   آ.

زن    بگو آ ، مثل اینکه بخوای بهم بگی خیلی خوشبختم.

مرد   آ.

زن    بگو آ، مثل اینکه بخوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی خوای من رو ببینی.

مرد   آ.

زن    نه، این جوری نه.

مرد   آ.

زن    ببین اگه به حرفم گوش نکنی دیگه بازی نمی کنما!

مرد   آ...

زن    پس بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بگی دیگه هیچوقت نمی خوا ی منو ببینی.

مرد   آ.

زن    آهان! حالا خوب شد. حالا بگو آ، یه جوری که انگار می خوا ی بگی بدون من خیلی بد خوابیدی، که فقط خواب من رو دیدی، و صبح خسته و کوفته بیدار شدی بدون اینکه هیچ میلی به زندگی داشته باشی.

مرد   آ...

زن    آهان! بگو آ، انگار که می خوای یه چیز خیلی مهم بهم بگی

مرد   آ.

زن    بگو آ، انگار که بخوای بهم بگی که دیگه ازت نخوام بگی آ.

مرد   آ.

زن   بگو آ، انگار که بخوای بگی فقط با آ حرف زدن خیلی عالیه.

مرد   آ.

زن    ازم بخواه که بگم آ.

مرد   آ.

زن    ازم بخواه که یه آی لطیف تر بگم.

مرد   آ.

زن    ازم بخواه که آهسته یه آی لطیف بگم.

مرد   آ.

زن    ازم بپرس همون قدر که دوستم داری، دوستت دارم؟

مرد   آ؟

زن    بهم بگو که دارم دیوونت می کنم.

مرد   آ.

زن    و اینکه دیگه حوصله­ت سر رفته.

مرد   آ.

زن    خب، من قهوه می خوام؟

مرد   آ؟

زن    معلومه که می خوام.

}مرد بلند می شود و برای زن قهوه می ریزد.{

مرد   آ؟

زن    آره ، یه قند کوچولو، مرسی!

مرد   {مرد پاکت سیگارش را به سمت او می گیرد.} آ؟

زن    نه ، خودم دارم.

{زن پاکت سیگارش را  می آورد و سیگاری  بیرون می کشد.{

مرد   {فندکش را به سوی او می گیرد.} آ؟

زن    فعلا نه، مرسی.

مرد   آ؟

زن    نمی دونم... شاید... ترجیح می دم امشب خونه غذا بخوریم.

مرد   آ.

زن    باشه، ولی آخه سسِش رو داریم؟

مرد   آ.

زن    پس بریم بیرون.

مرد   آ.

زن    پس همین جا بمونیم.

مرد   آ...

زن    بیا اینجا...

مرد   آ...

زن    تو چشام نگاه کن.

مرد   آ.

زن    تو دلت یه آ بگو.

مرد   ...

زن    مهربون تر.

مرد   ...

زن    بلندتر و واضح تر، برای اینکه بتونم بگیرمش.

مرد   ...

زن    حالا یه آ تو دلت بگو، انگار که می خوای بهم بگی دوستم داری.

مرد   ...

زن    یه بار دیگه.

مرد   ...

زن    یه آ تو دلت بگو، انگار می خوای بهم بگی هیچ وقت فراموشم نمی کنی...

مرد   ...

زن    یه آ تو دلت بگو، انگار که می خوای بهم بگی خوشگلم.

مرد   ...

زن    حالا می خوام یه چیزی ازت بپرسم... یه چیز خیلی مهم... و می خوام تو دلت بهم جواب بدی. آماده ای؟

مرد   ...

زن    آ؟

مرد   ...

زن    ...

مرد   ...

 

منبع: بخشی از نمایشنامه داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد (ماتئی ویسنی یک)

نظرات 3 + ارسال نظر
فرشته جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 13:31

آآآآآآآآآآآآآآآآ عالیییییییییییییییی بووووووووووودددددددد

مررررررسییییییی

من نمایشنامه زیاد گوش کردم و این یکی از بهتریناش بود...مرسی دوباره

متشکرم از حضور و حوصله تون.
نمایشنامه محکم و استخوانداریه...

فری شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:10

فوق العاده بود. اما زیباییش به خاطر این بود که قبلش ، زن باهش کار کرده بود. یه جورایی همون اهلی کردن. نه اینکه انتظار علم غیب داشته باشه...
(هنوز که نگفتی نه، بیام تند تند نظر بدم، با همون اسم چتی)

یاد کتاب شازده کوچولو افتادم...

فری شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 21:54 http://labkhkhand.blogsky.com/

اوهوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد