شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

تو، واژه ، وسوسه، شعر، بیدار

من تو را نمی سرایم

تو...

خودت در واژه ها می نشینی...

خودت قلم را وسوسه می کنی...

و شعر را بیدار می کنی...!


 

 

1-هیچ حرارت سنجی را امشب ، توان تشخیص دمای ِ تب ِ بی تابی ام نیست ...

2-هنوز هم قافیه را به نگاهت می بازم...

3-ذکر نام ِ تو ، قنوت نمازم شده جانم ...

4-غرور بی غیرتی دارم من...

5-آدم ها گاهی سنگ تمام می گذارند،آنجا که در میان خاک خوابیدی،"سنگِ تمام" را میگذارند و میروند !

6-دل هم فقط دل تو... دریا.

7-زندگی، یک مرگ به تو بدهکارم، بیشتر که نیست ؟!

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی اسفندیار چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:06 http://salmatnews.blogsky

نمی دونم که شما کی هستید اما فضای ارامش بخشی را در ویلاکتان رقم می زده اید که احساس آرامش به آدم میده؟ بوی یک خونه از وبلاگ شما به مشام میرسه، یک قطعه از من هدیه وبلاگ شما ناقابل که درویش همی دارد:
درد مرا فقط خدا می داند آندم که دلبرم به من گفت: دست مادرم ببوسم که در این شهر خراب جرعه زهر هلائل چو سم عشق خوراکم ننمود.

لطف فراوان شما را سپاس نتوانم گذارد.

ارزنده هدیه ای بود، برگ سبز شما.

درود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد