من تو را نمی سرایم
تو...
خودت در واژه ها می نشینی...
خودت قلم را وسوسه می کنی...
و شعر را بیدار می کنی...!
1-هیچ حرارت سنجی را امشب ، توان تشخیص دمای ِ تب ِ بی تابی ام نیست ...
2-هنوز هم قافیه را به نگاهت می بازم...
3-ذکر نام ِ تو ، قنوت نمازم شده جانم ...
4-غرور بی غیرتی دارم من...
5-آدم ها گاهی سنگ تمام می گذارند،آنجا که در میان خاک خوابیدی،"سنگِ تمام" را میگذارند و میروند !
6-دل هم فقط دل تو... دریا.
7-زندگی، یک مرگ به تو بدهکارم، بیشتر که نیست ؟!
نمی دونم که شما کی هستید اما فضای ارامش بخشی را در ویلاکتان رقم می زده اید که احساس آرامش به آدم میده؟ بوی یک خونه از وبلاگ شما به مشام میرسه، یک قطعه از من هدیه وبلاگ شما ناقابل که درویش همی دارد:
درد مرا فقط خدا می داند آندم که دلبرم به من گفت: دست مادرم ببوسم که در این شهر خراب جرعه زهر هلائل چو سم عشق خوراکم ننمود.
لطف فراوان شما را سپاس نتوانم گذارد.
ارزنده هدیه ای بود، برگ سبز شما.
درود