شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

و مسافر؛ رفتنى ست...‏

نه چتر با خود داشت

نه روزنامه
نه چمدان.
عاشقش شدم!
از کجا باید می‌دانستم مسافر است؟

نظرات 15 + ارسال نظر
شوهرجان یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:39 http://pws.blogsky.com

چه قدر چای
که ننوشیدم
در کافه‌ هایی که
با تو نرفتم
و چه نیمکت‌ها
که مرا کنار تو
ندیده
فراموش کردند...

نه از آغاز چنیین رسمی بود
و نه فرجام چنیین خواهد شد
که کسی
جز تو
تو را دریابد
تو در این راه رسیدن به خودت تنهایی

شوهرجان یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:39 http://pws.blogsky.com

کار ِ رود رفتن است
کار ِباد، آمدن
کار ِعشق، بردن است
کار ِدل، باختن ...

کار ِمرگ هر چه هست
کار ِماست
عاشقانه زیستن.

کلمات
کلمات، کلمات ساده، چه قدرتی در دل نهفته دارند
با کلمات ساده می توان
بزرگترین عشق را
به دنیا آورد...

آنتوان دوسنت اگزوپری

شوهرجان یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:40 http://pws.blogsky.com

اگر ماه بودی، تو را از لب برکه‌ها
اگر آه بودی، تو را از دل سینه‌ها
اگر راه بودی، تو را از کف خیل وامانده‌ها
تو اما نه ماهی، نه آهی، نه راهی!
فقط گاه گاهی، فقط گاه گاه...

کجا روم؟ چه کنم؟ چاره از کجا جویم؟
که گشته ام ز غم و جور روزگار، ملول
ز دستِ
جورِ تو
گفتم:
ز شهر
خواهم
رفت
...

شوهرجان یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:41 http://pws.blogsky.com

بیرون،
جنگ خاموشی و فراموشی‌‌ست.

با من
درون همین شعر بنشین.
من از عاشقانی می‌گویم
که نداشتم،
تو از سفرهایی بگو که نرفتی.

بعد از آن ھمه سرگردانی
روی وجب به وجب خاک
بعد از آن ھمه جستجو روی نقشه ھای جھان
دانستم
دستان توست، وطنِ من!
نرو مسافر...

شوهرجان یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:42 http://pws.blogsky.com

شبیه باد همیشه غریب و بی‌وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

کتاب قصه پر از شرح بی‌وفایی اوست
اگرچه او همه‌ی عمر فکر ما شدن است

چه فرق می‌کند عذرا و لیلی و شیرین؟
که او حکایت یک روح در هزار تن است

قرار نیست معمای مبهمی باشد
کمی شبیه شما و کمی شبیه من است

من مانده‌ام مهجور از او
بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او
در استخوانم می‌رود...

شوهرجان یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:44 http://pws.blogsky.com

خیلی زود می‌فهمی
همه‌چیز را در آغوشِ من جا گذاشتی
مثلِ مسافری که تمامِ زندگی‌اش را
در یک ایستگاهِ بینِ راهی جا می‌گذارد!

سفر بهانۀ خوبی برای رفتن نیست ...
نخواه اشک نریزم، دلم که آهن نیست...

شوهرجان یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:46 http://pws.blogsky.com

فکر میکنى کداممان بیشتر ضرر کردیم؟
من یا تو؟
بى خیال...
بگذار نگویم دلم برایت میسوزد
که نخواهی یافت
کسی را که اینگونه که دوستت داشتم، دوستت بدارد...

می روی
تمام که نمیشوی
تنها میروی و من
به رد پایت
که روی زندگی ام مانده
خیره می شوم...

شوهرجان یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:47 http://pws.blogsky.com

روزی که برای اولین بار

تو را خواهم بوسید

یادت باشد

کارِ ناتمامی نداشته باشی

یادت باشد

حرفهای آخرت را

به خودت

و همه

گفته باشی



فکرِ برگشتن

به روزهای قبل از بوسیدنم را

از سَرَت بیرون کن

تو

در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری

که شباهتی به خیابان های شهر ندارد

با تردید

بی تردید

کم می آوری ...


از : افشین یداللهی

سفر هرکه را دیده ام برده است ... سفر، هیچ کس را نیاورده است...

شوهرجان یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:01 http://pws.blogsky.com

چرا در آینه تکرار می شوی هر شب؟!
به جستجویِ تو
در چشم هایِ من غوغاست
بیا
و بخت دو دریاچه را سراب مکن
...
به بال های تو بستند روزهایِ مرا
کنون که عمر ِ عزیز ِ منی
شتاب مکن!

تو رفته ای
و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه
مهمترین بحران زمانه است

شوهرجان یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:03 http://pws.blogsky.com

رفتنت

ناگهان پریدن ِ پرنده هاست ..

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

شوهرجان یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:05 http://pws.blogsky.com

هم پلک می‌زنی و هم این که مرا به هم

هی می‌زنی مرا به هم و پلک را بههم

تبدیل می‌کنی غزلم را به مثنوی

بیدار می‌شود قلم از خواب مثنوی

یک شب به جای سرمه مرا هم نمی‌کشی

در انتظار، چشم به راهم نمی‌کشی



بر چشم‌ها چو سرمه مرا می‌کشانی و

بعداً حواس پرت مرا می‌پرانی و

هی پلک می‌زنی و زمین را به آسمان

منظومه ایست دایره‌ی چشم هایتان

زهره، زمین، زحل همه تو مشتری منم

مریخ‌های چشم تو را مشتری منم



می خواهمت شبیه درختی جوانه را

گلبرگ‌های خاکی قالی که خانه را

چون بوسه‌های مادر و فرزندهای پیر

چون گریه‌های آخر لبخندهای پیر

ای چشم‌های یک تن ِ صد مرد را حریف

ای چشم‌های سبز تماشایی و لطیف

دور و بر ِ تمام تنم چشم می‌کنی

از بدو روز خلقت زن پلک می‌زنی

این وسوسه تمام نخواهد شدن گرفت

باید به جرم دیدن تو پیرهن گرفت

باید بهانه‌های خدا را دوباره خورد

باید سقوط کرد ولی عاشقانه مرد

امشب که پلک‌های شما تا خدا رسید

این مثنوی بهانه‌ی خوبی است تا رسید

ما بین رقص ِ" پلک زدن"‌های چشمتان

دیدن وَ نیز دیده شدن پای چشمتان

آلوده‌ام به جرعه‌ی یک لحظه خیره ات

در امتداد دیدن من، چشم تیره ات

معجون نور و روشنی ِ آفتاب و ماه

تک لحظه‌ی طلوع و غروب، آبی و سیاه

باران ابر وحشی اردیبهشت من

محتاج توست ذائقه‌ی کار و کشت من

گونه به گونه ات که به ترفند می‌زنم

از چشم هات یکسره پیوند می‌زنم

تا دام‌های سبز تو را کشت می‌کنم

بادام‌های سبز تو را کشت می‌کنم

ساعت دو پلک ونیم گذشته است از اذان

من از دو پلک مانده به مسجد کنارتان

دارم نماز نافله‌ی پلـــــک می‌شوم

مبهوت ناز قافله‌ی پلـــک می‌شوم



ترکیب گاهواره‌ی چشمت نشستنی است

این خواب خوش پریدنی است و شکستنی است

عمرم! نگاه آخریت را به هم نزن

آن ارتعاش مادری ات را به هم نزن

این هم دعا تو را به خدا مستجاب شو

یک آن مرا ببین و بخند و جواب شو



امشب دوباره حادثه آغاز می‌شود

پروانه‌های روسریت باز می‌شود

من پلک می‌شوم تو به هم می‌زنی مرا

گویی که شاعری و قلم می‌زنی مرا

دفتر قلم به سینه نشسته ردیف تو

تا بیت‌ها سروده شود با ردیف " تو "



با شور و حال مردمکت ( خال چشم تو )

تقدیم می‌شود غزلم مال چشم تو:



مشکی ترین ستاره‌ی شب هاست چشم تو

شاید خسوف کامل دنیاست چشم تو

ضرب الاجل برای تمام غزال هاست

از بس که دلبرانه و زیباست چشم تو

معصوم و سر به زیر صدایش نمی‌چکد

آری متین و ساکت و آقاست چشم تو

حرفی است نو تر از همه‌ی شعرهای من

چون اولین سروده‌ی نیماست چشم تو

می خواهمت درست مرا آن چنان که تو

من دوست دارمت وَ مرا خواست چشم تو

یک لحظه باش ؛ پلک نزن گوش کن به من

اصلاً نه من نه تو همه‌ی ماست چشم تو





از : محمد ارثی زاد

خیلی قشنگ بود و بی ربط. مرسی. ولی دوست عزیز هر کامنت زیبایی رو باید در جای خودش بنویسید!

مریم یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 18:05 http://marmaryjooni.persianblog.ir

دلم گرمی بودنت را میخواهد ...نه سردی خیالت را...
مادرم غم هایت را به برگ ها بسپار...اکنون پاییز است ومن حال برگی را دارم که میداند باد از هر طرف که بیاید ...خواهد افتاد!

میدونم امسال روز مادر سختی رو دارین.
بعضی جا خالی ها با هیچ چیزی پر نمیشه... امسال به جای هدیه با یه خیرات خوشحالش کنید...


روز مادر بر من وبر همه ی مادران مبارک!

علیکم سلام!

افتاد
آن سان که برگ
آن اتفاق زرد می افتد
افتاد
آن سان که مرگ
آن اتفاق سرد می افتد
اما او
سبز بود و گرم
که افتاد...

از زمان عروج مادرم تاکنون هیچوقت از مرگ نترسیده ام. جالبه که هیچ آرزویی هم ندارم. خودم رو خوشبخت میدونم و از زندگی کامروا و راضی هستم. خدا رو شکر. ام دائم دلتنگ مادرم هستم. از این ناراحتم که غریب رفت. از اینکه خیلی زود رفت، و من ندیدمش می سوزم!
و اینکه هر لحظه منتظرم که از خواب بیدارشم و باز ببینمش. هنوز باورم نشده که نیست... وای بر من، وای بر روزگار من!

گر درختی از خزان بی برگ شد
یا کرخت از صولت سرمای سخت
هست امیدی که ابر فروردین
برگها رویاندش از فر بخت
بر درخت زنده بی برگی چه غم؟
وای بر احوال برگ بی درخت

حضور تمامی بزرگواران پاکدامن مهربان، روز مادر را تبریک عرض میکنم و برایشان عمر پر برکت و دل خوش و تن سالم و لب خندان آرزو میکنم.

شوهرجان یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 22:57 http://pws.blogsky.com

سفر ایستگاه
قطار مى رود
تو مى روى
تمام ایستگاه مى رود
و من چقدر ساده ام
که سال هاى سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده هاى ایستگاه رفته
تکیه داده ام

و هر چه میکشم از سفر است...

[ بدون نام ] دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:07

سلام. نمیخوام تو رودر بایستی گیر کنید و کامنت من و تایید کنید. نکنیدم اصلا ناراحت نمیشم. .. فقط خواستم بپرسم این اسم هایی که تو لینکاتون هستند واسه دکور وبلاگتون هستند یا واسه خنده؟؟؟؟

اگه واسه خنده هستند بخندید وخوش باشید. شما که سرحال باشید حال همه ی دوستانتون خوبه ایشالا...

محض اطلاع عرض کنم دکوری هستند!
هیچکدامشان وجود خارجی ندارند، همه شان داخلی هستند!!!

اسم و آدرستون؟

مریم دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:09

بله و باز هم سفر....

نه مهر فسون نه ماه جادو کرد...
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد!

روح مادر بزرگوارتان شاد.

سلامت باشید و پایدار.
آرزوی آمرزش درگذشتگان و شادی روح آنان را از خداوند مسئلت دارم، علی الخصوص عزیزان خاندان شما را.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد