شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

… و من بدون لباس‌هایت سرما می‌خورم!


من برای سالها مینویسم... سالها بعد که چشمانت عاشق میشوند...

فریاد می زد : خوش به حالت که مرا یادت نیست... خوش به حالت که دلت آرام است... خوش به حالت!

می گفت : گاهی باید کم باشی تا کمبودت احساس شود. نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت شود...

می گفت : یادت باشد ، این روزها اگر کسی به تو گفت عاشقتم ، بپرس تا ساعت چند؟!

و یادم باشه تو برای من خود غرورمی ، من غرورم را رها نمی کنم... فوق فوقش یه روز میبوسمت!


پ.ن.1 : ببخش ، بلد نیستم تنها باشم . تو نباشی، "سر زلف دگری"....!

نظرات 3 + ارسال نظر
سجاد پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 14:49 http://www.tfn.blogsky.com

می دونی وبلاگت اونی نیست که من توش نظر بدم؛ فقط از خوندن نوشته هات لذت میربم.(گل)

متوجه منظورتون نشدم. ولی برای اظهار محبتتون متشکرم.

سجاد جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:54 http://www.tfn.blogsky.com

وقتی یکی باهات حرف میزنه که خیلی قشنگ حرف می زنه دلت نمی آد با حرف زدنت وقفه تو کلامش بندازی درسته ؟؟ منظورم همین بود؛وقتی قشنگی مطالبتون رو میبینم دلم نمی آد چیزی اضافه کنم یا اظهار نظر کنم؛ می خونم و گرمم میشه.

ممنونم از این همه لطف شما...

نسترن شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:59 http://nastaran-amoozegar.blogsky.com

مثل همیشه زیبا

متشکرم از شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد