گم کن مرا و فکر کن اصلا نبوده ام / غرقم کن و خیال کن این من نبوده ام
اصلا بگو ندیده و نشنیده ای مرا / اصلا بگو مجاز به بودن نبوده ام
دور سر تو گشته ام و پرت... هیچوقت / دلگیر از مرام فلاخن نبوده ام
نشکن مرا زیاد مزاحم نمی شوم / تا بوده ام وبال به گردن نبوده ام
انکار کن مرا و من اقرار میکنم / یک لحظه در تصور این زن نبوده ام
پ.ن.1 : حذف شد
پ.ن.2 : بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطه خاص تو با کسی...
پ.ن.3 : زندگی عین شعله کشیدن کبریته، لامصب کبریت ما از اولش سوخته بود!
+ اﯾنکه یواشکی دلتنگش بشی خیلی بهتر از اینه که بهش بگی و جوابی نگیری. من (...) نیستم.
پ.ن. جدید : مرنج و مرنجان، را آویزه گوشم میکنم. دنیا دیدی یه موجود کم و پر افاده شدم؟ وایسا...
اول
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن
آره، باز هم اول شدی.
و یک غزل ناب از دیوان شمس.
ولی من از بیت آخرش چیزی نفهمیدما!
معتادم به تنهایی
با وجود تو
بدنِ روحم
درد می گیرد
روحت مگه بدن داره که درد بگیره ای معتاد تنهایی؟!
صدای عشق حقیقی شنیده ام از تو
و سیب وسوسه ای تازه چیده ام از تو!
نشسته ام بنویسم که "دوستت دارم"
چرا که غیر محبّت ندیده ام از تو
بدون ِ تو همه ی روزهای من شب بود!
خیال می کنم اینک سپیده ام از تو
شکست بغض غمِ حرفهای بی ربطم
وَ من درون غزل ها چکیده ام از تو
□
خطی کشیدم از آغاز راهمان، افسوس
ببین که آخر این خط رسیده ام از تو
سکوت نشکن وُ با احترام ترکم کن!
نگو: برو، که خودم هم بریده ام از تو!
سیب وسوسه...
هیچ دقت کردی به ترتیب حروف کلمه "سیب" روی کیبورد؟ پشت سر هم. وسوسه کننده... هیچ ربطی هم به رنگش نداره. سرخ و سبز و زرد ...
کلا وسوسه کننده س مثل خط و سکوت و چکیدن غزل...
آخرش هم که یسیار زیبا تمام شد : با احترام ترکم کن!
بسیار متفاوت و دلنشین بود
شاخه گلی تقدیم تو و این غزل بسیار زیبا
و در پایان :
دعا کنم راه تَرک تو ببندد عقل
چه جای هامش است ، آفرین بر تو
در پناه حق باشی بزرگوار
سلامت باشید دوست عزیز.
لطف شما بسیار است ورنه من این همه نیستم ...
اسم و آدرستون؟!
آنکه هر شب با نوایی بر دلم ساز میزد
بر سکوت لحظه هایم همچو گیتار میزد
آنکه با خوب و بدو دلتنگیم همراه بود
کس نبود جز غم که بامن تا سحر دم میزد
به به سعید آقا!
از این ورها...؟!
قرعه فال به نام من دیوانه زدند...
شعرت هم قشنگ بود با مرام.
امیرم عالی بود و این هم تقدیم به تو...
ترکم کن برودیگه اینجا برنگرد
ترکم کن دیگه قلبم ازتوتوبه کرد
ترکم کن بروازمن نگیرسراغ
ترکم کن منوبااین همه اشتیاق
ترکم کن من دیگه عاشق نمیمونم
دیگه باتو نمیتونم دیگه باتونمیخونم بسه
دیگه دل بستن به تویه گناهه یه اشتباه
برواسممونیارای رفیقه نمیه راه بسه
ترکم کن بروازنگات سیرم
ترکم کن دیگه ازتودلگیرم
ترکم کن ای شبای کابوسم
ترکم کن ای خیال فانوسم
ترکم کن من دیگه عاشق نمیمونم
دیگه باتو نمیتونم دیگه باتونمیخونم بسه
دیگه دل بستن به تویه گناهه یه اشتباه
برواسممونیارای رفیقه نمیه راه بسه
وای باز هم تو...!
مصرع "ترکم کن بروازمن نگیرسراغ" معرکه بود. ممنون.
و این هم "اولین دیدار" سروده امیر رضا اربابی:
جایی شما را دیده ام گویا؛ درست است؟
جایش نمی دانم ولی آیا درست است؟
شک دارم اما واقعیت داشت یا خیر
در خواب دیدم یا به رویاها؛ درست است؟!
شاید که آلزایمر سراغم را گرفته
یادم نمی آید، خیابان یا ... درست است؟
یک لحظه چیزی خورد بر ذهنم خدایا
اینجا ؟ کجا دیدم ، بگو ، آنجا درست است؟
وقت شما را هم گرفتم عذر خواهم
اما بگو این ادعایم را درست است .
چشمانتان خانم ببخشید حرف دارد
حرف مرا تصدیق کرد گویا درست است؟
گفتم شما را دیده ام جایی ، نگفتم
آنروز ، تنها ، کوچه ی بالا ، درست است؟
غزل قشنگی بود.
سعید امروز ترکوندی ها...
از دعوتتون بی نهایت ممنون و سپاسگذارم.
حس رو بخوبی القا کردید .
موفق باشید
خواهش میکنم و از حضورت سپاسگزارم.
برو... همین.
باید میگفتی: تامل کن سپس ترکم کن. همین!
نه تو میمانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی....به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت...غصه هم میگذرد آنچنانی که فقط خاطره ای خواهند ماند...لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
سلام فامیل جان.
ممنون که آمدی.
چقدر حرفات جالب بود.
مخصوصا "به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز"
آفرین
بـغــ ـض مـے کـنی
مـے مـیـــ ــرم
بــخنــد!
جــاودانــه ام کــن . . .
زیبا و دلنشین...
پاسخی بسیار زیبا و دلنشین و صد البته پر مفهوم.
متشکرم از حضورتان
قشنگ بود...
گل!(چون بلاگ اسکای آیکون ِ گل نداره مجبورم واسه بلاگ اسکایی ها بنویسم گل)
ممنونم.
بابت ترسیم آیکون مذکور متشکرم!
درود
درود و دو صد درود بر شما
سلام.خوبید.؟؟امشب از لینک های ذخیره تو گوشیم به اینجا رسیدم
سلام علیکم.
متشکرم که از گوشه گوشه های لینکهاتون هم به وبلاگ خودتون سر میزنید. باعث مباهات است.
مـــذکر عزیــــز : " مـــــ♥ــــرد " بـــاش ! زمیــــن به مــــرد بودنـ ــــت نیــــاز داره ! مــــرد باش ؛ نـــه فقط با جســ♥ــمت ! مـــــرد بــــاش با نگــــاهت ، با احســ♥ــاست ، . . . ! مردونه حــــــرف بزن ، مــــ♥ـــــردونه بخنــــــد ، مردونه گریــــــه کن ، مــــــردونه عشـــ♥ـــق بورز ، مردونه ببــــــــخش ، . . . ! مرد بــــــاش و هیچ وقت نامـــ♥ــردی نکن ؛ مخصوصـــــا در حق کســـــی که باورت کـــ♥ـــرده و بهـــــت تکیـــــه کرده !
ممنونم ازتون... ای بی نشانی !
چی؟
شما از موضوع بی خبری.... بیخیالش... خوش باش...
آها!.. مرد که دلتنگ میشه قدم میزنه و این حرفا؟!
آره دیگه...