شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

بهونه

 

هیچ وقت نگفتم می ترسم دنیا به پایان برسه و تو هنوز حس منو ندونی

 

هیچ وقت نگفتم می ترسم یادت بره دلت برام تنگ بشه

 

نکنه فراموش کنی یه نفرهر روز و هر لحظه به یادته

 

نکنه به دلت بگی بی من سر کنه که من نمیتونم بی تو بمونم

 

بهونه عجیب و سرکش و مغرورم

 

من هیچی نمیگم اما میخوام تو بدونی ....

از کجا ... ؟

 از کجا آغاز شده ام که اینچنین ثانیه هایم در

 حجم خاکستری آخرین نگاه تو

 حبس شده اند.

 

    من از تو شب

    شب از تو روز می شود

                         ...

            به حرمت غیبت تو

            خاطره سوز می شود

تقصیر خودم بود.

تقصیر خودم بود.

از اول هم تقصیر خودم بود که در همان دیدار اول چشم‌هایم را به او تعارف کردم.

او هم با کمال میل تعارفم را پذیرفت.

تعارفی که به خیلی‌ها کرده‌ بودم و اصلا این تعارف تکیه‌کلام من بود.

از همان روز دیگر هیچ چیز را درست نمی‌بینم.

بگذارید راستش را بگویم دیگر اصلا نمی‌بینم...

طوریم نیست،خرد و خمیرم،فقط همین....کم مانده بی تو بمیرم،فقط همین

 

چراغی روشن

وخاموشی خاک

در شهر بی‌نام و نشان

ناگهانِ هراس و تردید

در توضیح صبح فردا

برگی لرزان

و فراموشی آب

در شبِ بی‌خبری

اعتمادی مردد

گاهِ بی‌گاهِ ناخودآگاه

و توصیفِ صفاتِ موصوف

همه در ترددی مردود

تشکیکِ شکی مشکوک

شکاکیتِ یقین

ناآگاهی خودآگاهِ حیات

در بیانی نابیانگر

تشویشی مشوش

برای توجیهِ امروز

 

اگر... اگر...


اگر در یک روز تابستان از پیشم بروی
بهتر است خورشید را هم با خود ببری
همراه با تمام پرندگانی که آنروز ها،
-که عشقمان جوان بود
و دلهایمان پر نشاط-

در آسمان تابستان پرواز میکردند
...
آن زمان که روزها تازه بود و
شبها دراز
...
همه اینها را بهتر است با خود ببری
...
اگر از پیشم بروی
...
اما اگر بمانی
برایت روزی خواهم ساخت
که هرگز نبوده و نخواهد بود
با هم آواز خواهیم خواند
با درختان سخن خواهیم گفت
و باد را به عبادت خواهیم نشست
...
اما اگر بروی،
چاره ای نیست...می پذیرم
اما برایم آنقدر از عشق باقی بگذار
که در دستانم جای بگیرد
اگر تو بروی...اگر تو بروی
...
اگر تو بروی ـ که می دانم باید بروی ـ
دیگر هیچ چیز در دنیا
که بتوانم به ان اعتماد کنم،
برایم باقی نخواهد ماند...
جز اتاقی خالی...فضایی پر از خلا
ـ بسان نگاه پوچی که در رخساره ات می بینم ـ
می توانم بگویم:
اگر تو بروی،من تا سلام دوباره مان،
آهسته آهسته خواهم مرد...
اگر تو بروی...اگر بروی...

اما اگر بمانی،
برایت شبی خواهم ساخت که هرگز نبوده و نخواهد بود...
بر لبخندت سفر خواهم کرد و بر احساست سوار خواهم شد
با چشمانت که این همه دوستشان دارم،سخن خواهم گفت...

اما اگر بروی،دیگر نخواهم گریست...
زیرا که دیگر درود از کلمه بدرود جدا شده است..
اگر تو بروی...اگر تو بروی..اگر تو بروی...

هزار و سیصد و رنگین کمان......

امسال سال هزار و سیصد و عشق است،ولی عشق فراموشی نیست!

گاهی آرزو می کنم که: کاش! ای کاش دو ستاره ی دریایی بودیم،

چسبیده به یکی صخره در عمق اقیانوس و روزگارمان به بی خبری از

 عبور فصلها می گذشت!بی خبر بودیم از طلوع ماه و سر زدن خورشید!

نمی دانستیم که عمر صنوبر هزار ساله چگونه به پلک زدن صاعقه ای

خاکستر می شود!

نمی دانستیم تماشای محکوم به مرگ یعنی چه!

نه گلوله را میشناختیم و نه کلاهک هسته ای را.. ولی..ولی ما انسانیم!

بگو !بگو که دوستم می داری.....

من هم تو را دوست می دارم و تیره گی جهان به دروغی مبدل می شود!

تو را دوست می دارم و ظلم،افسانه ای بیش نیست!

تو را دوست می دارم و تمام زنجیر ها فرو می ریزند!

ما رویینه ایم و زنده می مانیم!در پیاله هایی که لاجرعه نوش می شوند!

در خنده و در اشک آدمیان،در صدای گربه کان قلندر کوچک،

در هر ترانه ی عاصی،در رقص عاشقانه ی کولیان در به در،

در ضجه های نخست هر کودک،در لالایی مادران اندوهگین.....

و ما زنده می مانیم در انعکاس عبارت دوستت دارم

 که شبانه کوچه یی خلوت را تعمید می دهد......

در هر کبوتری که پر می کشد،

                          اوج می گیرد،

                                 تیر می خورد،

                                               می افتد....

                                                      ما زنده می مانیم!

 

هفت حرف الفبا !!

میان هفت سین آشنایانم سکوتی بیشتر پیدا نخواهم کرد
سراغ از عشق بی اندازه دیگر نیست
و سهم قلب من آنجا نمی باشد
سراسر معنی بی مهر پوسیدن
سفره ها خالی ست از تفسیر روییدن
سؤال من هنوزم در به در دنبال پاسخ می رود
سلامم را که پاسخ میدهد از جنس تنهایی ؟؟؟؟