شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

هفت حرف الفبا !!

میان هفت سین آشنایانم سکوتی بیشتر پیدا نخواهم کرد
سراغ از عشق بی اندازه دیگر نیست
و سهم قلب من آنجا نمی باشد
سراسر معنی بی مهر پوسیدن
سفره ها خالی ست از تفسیر روییدن
سؤال من هنوزم در به در دنبال پاسخ می رود
سلامم را که پاسخ میدهد از جنس تنهایی ؟؟؟؟
نظرات 9 + ارسال نظر
یداله شهرجو سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 16:16 http://samtedarya.blogsky.com

سلام عزیز این عید باستانی بر شما وخانواده گرامیتان خجسته ومبارک باد

میکایئل سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 19:44 http://mikaeellove.blogfa.com

سلام خسته نباشی وبلاگ جالبی داری
خوشحال می شم به من هم سر بزنی

محسن سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 21:00 http://pardeha.blogfa.com

هدایت - بهرام بیضایى






عصر ۷ آوریل ۱۹۵۱م و ۱۸ فروردین ۱۳۳۰ ایرانى؛ پاریس.
در عصر ابرىِ دلْ‏گرفته، وقتى صادق هدایت، نویسنده‏ى چهل و هشت ساله‏ى ایرانى، مقیم موقت پاریس، به سوى خانه‏اش در محلّه‏ى هجدهم، کوچه‏ى شامپیونه، شماره‏ى ۳۷مکّرر مى‏رود، دو مرد را مى‏بیند که بیرون خانه‏اش منتظرش هستند. آنها ازش مى‏پرسند که آیا از اداره‏ى پلیس مى‏آید، و آیا جواز اقامت پانزده روز بعدى را گرفته؟ - آنها با او در خیابانها راه مى‏افتند و حرف مى‏زنند: رفتن پىِ تمدید اقامت، آن هم با خیالى که تو دارى! هدایت مى‏گوید من خیالى ندارم! یکى‏شان مى‏خندد: البته که ندارى! خودکشى؟ اینجا پاریس است؛ و آن هم اوّلِ بهار!

بستنی چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:22 http://icecream.blogsky.com

سلام دوست عزیز
سال نو مبارک
صد سال به این سالها

وحید چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 14:08 http://www.nomre20.persianblog.com

زیباترین گلهای بهاری تقدیم شما . سال نو مبارک .

حسن پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:09 http://hellobyebye.persianblog.com

در بیابانی دور،
که نروید جز خاک،
که نتوفد جز باد،
که نخیزد جز مرگ،
که نجنبد نفسی از نفسی؛
خفته در خاک کسی!

زیر یک سنگ کبود ،
در دل خاک سیاه ،
می در خشد دو نگاه
که به ناکامی ازین محنت گاه
کرده افسانه هستی کوتاه!

باز می خنددمهر
باز،می تابد ماه
باز هم قافله سالار وجود؛
سوی صحرای عدم پوید راه.

با دلی خسته و غمگین-همه سال-
دور از این جوش و خروش
می روم جانب آن دشت خموش
تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود
تا کشم چهره بر آن خاک سیاه،

وندرین راه دراز،
می چکد بر رخ من اشک نیاز،
می دود در رگ من زهر ملال.

منم امروز و آن راه دراز،
منم امروز و همان دشت خموش،
من و آن زهر ملال،
من و آن اشک نیاز،

بینم از دور،در ان خلوت سرد،
-در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی-:
ایستادست کسی!

-((روح آواره کیست؟
پای آن سنگ کبود
که در این تنگ غروب
پر زنان آمده از ابر فرود))؟

می تپد سینه ام از وحشت مرگ،
می رمد روحم از آن سایه دور،
می شکافد دلم از زهر سکوت!
مانده ام خیره به راه،
نه مرا پای گریز،
نه مرا تاب نگاه.

شرمگین می شوم از وحشت بیهوده خویش:
سرو نازی است که شاداب تر از صبح بهار،
قد بر افراشته از سینه دشت،
سر خوش از باده تنهائی خویش!

-((شاید این شاهد غمگین غروب؛
چشم در راه من است؟
شاید این بندی صحرای عدم؛
با منش یک سخن است؟))

من،در اندیشه،که:این سرو بلند،
وینهمه تازگی و شادابی،
در بیابانی دور،
که نروید جز خار،
که نتوفد جز باد،
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی...

غرق در ظلمت این راز شگفتم،ناگاه:
خنده ای می رسد از سنگ به گوش!
سایه ای می شود از سرو جدا!
در گذر گاه غروب،
در غم آویز افق،
لحظه ای چند بهم می نگریم!
سایه می خندد و می بینم وای...:
مادرم می خندد!...

-((مادر ای مادر خوب،
این چه روحی است عظیم؟
وین چه عشقی است بزرگ؟
که پس از مرگ نگیری آرام؟

تن بی جان تو،در سینه خاک،
به نهالی که در این غمکده تنها مانده ست؛
باز جان می بخشد!
قطره خونی که به جا مانده در آن پیکر سرد؛
سرو را تاب و توان می بخشد!))

شب،هم آغوش سکوت،
می رسد نرم ز راه،
من از آن دشت خموش،
باز رو کرده به این شهر پر از جوش و خروش،
می روم خوش به سبکبالی باد.
همه ذرات وجودم آزاد.
همه ذرات وجودم فریاد!

مهرداد پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 16:42 http://naf3-1pesaretanha.mihanblog.com

سلام امیر جان
سلامی از جچنس تنهایی را تنهایی پاسخ خواهد داد.
این پستت خیلی قشنگ بود
من منتظرتم
سر بزن
با احترام
مهرداد

... جمعه 4 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:17 http://zahoo.blogfa.com

خروش و خشم طوفان است و دریا
به هم می کوبد امواج رها را
دلی از سنگ می خواهد نشستن
تماشای هلاک موج ها را
×××
چون نمی دونم نوروز و عید و تبریک گفتن چیه مثل کاربن براتون ابراز احساسات نمی کنم
خوش باشید
یا حق/.

افسانه جمعه 4 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:47

خیلی عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد