ته فنجان قهوه انگشت زدم. بعد خندیدم چون برای اولین بار میتوانستم شکلی که افتاده بود را تشخیص بدهم. یک نهنگ کپل که از آب پریده بیرون و دمبش را هم پیچ داده٬ ته فنجان جا خوش کرده بود! گفتیم نهنگ یعنی چی؟ و من ریز خندیدم. یک وال خوشگل سیاه سفید بود. پریده بود بالا تا آسمان را ببیند و خورشید را و پرندهای را که عاشقش بود! نهنگ من همینطور بین آسمان و دریا خشکش زده بود. نه میفتاد توی آب و نه از سنگینی می توانست بالاتر برود.
لذتِ خوردن ساندویچ فلافل مملو از کثافتِ بازار!
لذتِ تماشای بازیِ ایران-بحرین در استادیوم آزادی!
لذتِ حواله دادن اگزوز ِ خاور به نشیمنگاه داور!
لذتِ سگچرخ زدن در خیابانهای تهران در ساعتِ ۲ نیمهشب!
لذتِ دودولبازیهای کودکانه!
لذتِ ویراژدادن در اتوبان با صدای کرکنندهی ضبط!
لذتِ کوبیدنِ نارنجک به خانههایِ بالاشهر!
لذتِ شناکردن در جویِ آبِ کنار خیابان!
لذتِ مایهگذاشتن از قسمتهایی از بدن در کلکلهای احمقانه!
لذتِ سیگار کشیدن در فضای این دانشگاه مزخرف!
لذتِ "عمو" خطاب شدن!
لذتِ "رفیق" خطاب کردن!
لذتِ فوتبال، الکدولک، خرپلیس و جفتکچارکش در خیابان!
لذتِ تماشایِ فرزندانِ باالقوه!
لذتِ ۳۰روز ِ کامل روزه گرفتن!
لذتِ با انگشتانِ دست ابراز ِ احساسات کردن!
لذتِ پیراهن ِ آستینکوتاه پوشیدن!
لذتِ در خیابان خوابیدن!
لذتِ ۲دقیقهای حمام کردن!
لذتِ دعوا، لذتِ مثل خر کتکخوردن!
لذتِ داشتن ِ موهای سیخسیخی!
لذتِ دو بوس ِ متقارن از گونههای ابوالفضل !
لذتِ پریدن از "جوب" بدونِ نگرانی!
لذتِ داشتن ِ یک کلهی کچل!
لذتِ ایستاده شاشیدن!