چهار نفر بودند که اسمشان این ها بود :
_ همه کس ،
_ یک کسی ،
_ هر کسی ،
_ هیچ کس .
کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند . هر کسی می توانست این کار را بکند ، اما هیچ کس این کار را نکرد .یک کسی عصبانی شد ، چرا که این کار ، کار همه کس بود ، اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد. سرانجام داستان این طوری تمام شد که هر کسی یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد .
خوب حالا شما کدومشون هستین ؟! ....
تا حالا فکر کردین ؟
سلام
وبلاگ زیبایی داری
موفق باشی
خوشحال می شم به وبلاگم سر بزنی
بای
دوست داشتم همه کس باشم تا شاید درنهایت کاری انجام بشه!!!
سلام دوست عزیز چرا دیگر سراغی از ما نمی گیرید اما هر کجا هستید با هر که هستید در پناه ایزد شادمان وموفق باشی
آشیانه شعرم به روز شد
[گل][گل][گل]
یاد باد آن روزگاران قدیم
زندگانی خوشتر از افسانه بود
قصه در قصه فقط مهرو وفا
بلبل و عطر گل وپروانه بود
عشق ودل غرقه به دنیای امید
روز وشب مست مّی و پیمانه بود
یاد بادا شعر سبز زندگی
با خزان سینه ها بیگانه بود
دل چه میسوزد به ایامی که رفت
آنزمان هر آدمی فرزانه بود
لیک افسوس ودریغ وصد دریغ
انچه جا مانده دلی دیوانه بود
مردم ودنیا اسیر روز وشب
حاصل آبادی اش , ویرانه بود
ای خدا آرام جانی مرحمی
آنچه جایش آمده ,, رایانه ,, بود !!!!!!
هم سخن هم دردودل هم گفتگو
پشت این ,, رایانه ,, با جانانه بود !!!
بیش از این سردی دنیا تا چه حد؟!!!
کاش عشقی جای آن در خانه بود!!!
کاش عشقی جای آن در خانه بود!!!
(از:فرزانه شیدا)
[گل][گل][گل]
سلام
وبلاگ زیبایی داری
موفق باشی
خوشحال می شم به وبلاگم سر بزنی
بای