شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شب عملیات ؛‌ کلاه و گلوله

شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. به دو به سمت خاکریز می رفتیم.

از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید.
در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.
علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست سرم را خراش داد!.

برگشتم به علی بگویم «پسر! عجب شانسی آوردم»
... گلوله توی پیشانی علی بود.  

 

مهدی پورامین

نظرات 2 + ارسال نظر
آرام شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:43 http://www.aram2004.blogfa.com

بسیار زیبا بود .
علی زیبا تر .

ارغوان شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:21 http://www.arghanooon.blogfa.com

چقدر علی پر پر شد تا....
حیف نسلی که از دست دادیم...حیف مردانی که واقعا مرد بودند...
مرد بودند که نماندند...

ممنون که واسه این پستم نظر دادید.. چطوری میان این همه مطلب به این پست رسیدید؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد