شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

زهرای فاطمه

المغصوبة حقّها
المخفیة قبرُها
المجهولة قدرُها
مثل یک علامت سؤال ماندی تا ابد برای دنیا؛ زمان رفتنت، قبرت، حقّت، قَدر و منزلتت.

درد سر , بین گذر , چند نفر , یک مادر

شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

 

این روز ها مشام دلم دوباره بوی درب نیم سوخته می فهمد؛ انگار آتش پنهان دل دوباره گُر خواهد گرفت؛ این روز ها دوباره با شنیدن نام کوچه دلم تا مدینه کوچ می کند ؛ این روز ها دوباره ایام بوی غربت خواهد گرفت و رنگ کبودی!این روز ها دوباره زمزمه پهلو شکستگانی را می شنوم که نوای منم گدای فاطمه سر می دهند؛ همان هایی هر چه داشتند از مادرشان فاطمه بود؛ این روز ها دریای دل شیعیان باز متلاطم است ،آری شب است ،همان شبی که فرزندان مادر از دست داده هق هق گریه های خود را فرو می خورند و در تاریکی شب امانتی زخم خورده به دست صاحبش داده می شود؛ وای که در فاطمیه امسال بیایید حلقوم ما شیعیان علی،محل پژواک صدای پشت در فاطمه شود آنگاه که درتنگنای ظلم ظالمان ،مهدی خویش را ندا در داد که الیس الصبح بقریب؟ آیا زمان آن نرسیده است که دل پر خون مهدی فاطمه به نوید فرج شاد گردد؟

 

ای که از کوچه ی شهر پدرت میگذری

امنیت نیست, از این کوچه سریعتر بگذر

دیشب از داغ شما فال گرفتم , آمد :

دوش می آمد و رخساره ... نگویم بهتر!

من به هرکوچه ی خاکی که قدم بگذارم

نا خود آگاه به یاد تو می افتم مادر

چه شده قافیه ها باز به جوش آمده اند

دم در, فضه خبر, مادر و در , محسن پر

زندگی

چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ». رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید: « مدرک تحصیلی ات چیست »؟ گفتم:« دیپلم تمام »! گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه ». رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ......برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید:« خدمت رفته ای »؟ گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ». رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟ گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ». رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛ رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ». دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ». گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ». رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتند:« باید متاهل باشی ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستندگفتند باید متاهل باشی ». گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ». رفتم؛ گفتم:« باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم ». گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم !!!

اوج خلقت خدا، مادر


همین تار موهای مادر، همین تارهای سفیدش، همینا ارزشِ پرستیدن دارن.


به کیانی بگو زودتر راه بیفته... اوهوی...صدامو داری؟!!!

... خیلی دیر کردی عزیزم ... الانه دقیقا سه تا کنت بلند و یه بهمن کوچیکه که منتظرتم ...


پ.ن: کیانی راننده اتوبوسه

دو کلمه حرف حساب

پدرم می گوید: کتاب !

ومادرم می گوید: دعا !

ومن خوب می دانم که زیباترین تعریف خدا را فقط می توان از زبانِ گُل ها شنید.....

شب در چشمان من است، به سیاهی چشم هایم نگاه کن!

روز در چشمان من است، به سفیدی چشمان من نگاه کن!

شب و روز در چشمان است، به چشم هایم نگاه کن!

پلک اگر فرو بندم ، جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!

زهی خیال باطل...

چه خوش خیال است

فاصـــــــــــــ           ـــــــــــــــلـه را میگویم

به خیالش تو را از من دور کرده  !!

 

منبع وبلاگ http://bia2ddb.blogsky.com

بمب ساعتی

تیک / دوستت دارم / تاک / دوستت دارم

تیک / دوستت دارم /تاک / دوستت دارم

تیک تاک / تیک تاک / دوستت دارم

دوستت دارم / درمن / بمب ساعتی کار گذاشته ای !

 

آنچنانا...!

تو را دوست دارم چون نان و نمک

چون لبان گر گرفته از تب

که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب

بر شیر آبی بچسبد

تو را دوست دارم

چون لحظه ی شوق، شبهه ، انتظار و نگرانی

 در گشودن بسته ی بزرگی 

که نمی دانی در آن چیست

تو را دوست دارم

 چون سفر نخستین با هواپیما

بر فراز اقیانوس

 چون غوغای درونم 

لرزش دل و دستم

در آستانه ی دیداری نزدیک

تو را دوست دارم چون گفتن‌«شکر خدا زنده ام».


شعر: ناظم حکمت