شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

غلط کردم، غلط...

تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خط سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط
همچو وحشی رفت جانم در هوایش حیف ، حیف خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط

 

 

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیارزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

پ.ن.1: از شما دعوت میکنم به شنیدن این ترانه زیبا با صدای دوست خوبم محسن چاووشی.{من که با اون دوستم، ولی اون منو نمیشناسه}

حال درون امروز من!

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد / تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد

نه فرشته نیستم باور بکن من نیز انسانم / حق بده گاهی تو را این روزها از خود برنجانم

حق بده گاهی دلت را بشکنم این روزها حتی / قهر باشم چند روزی چشم هایت را بگریانم

تو بپرسی دوستم داری کمی بانوی شب هایم؟ / من بگویم بی خیال اصلا جوابش را نمی دانم

هی بگویم خواب دیدم باید از من بگذری دیگر / یا که از این دوستی این عشق بدجوری پشیمانم

اتفاق بی نظیرم داغ داغی نه نمیفهمی / تو جوان و تازه ای من یک بنای سست و ویرانم

 

 

 

اول: تو قرار من باش، تا من مَدارت شوم ...! چه قرار و مداری بهتر از ما !

دوم: گاهی ... بی بهانه دلم برایت می گیرد !نمی دانم دلها بهانه گیرند ... یا بهانه ها دلگیر…. !؟

سوم: کارمان به جایی رسیده که طوری باید دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...!

چهارم: خواستم چشم هایش را از پشت بگیرم، دیدم طاقت اسم هایی را که می گوید ندارم ...!

پنجم: تمام زندگی من... سه واژه شد برای تو... سه واژه جدا جدا ... من و شب و هوای تو...

ششم: بوق نبوغ نابغه ای تازه سال میآید.(فروغ فرخزاد)

هفتم: عاشقانه وابسته اش کردم، در نهایت دلداگیش، گفتم برو...

هشتم: درد دارد.... وقتی چیزی را کسر میکنی که با وجودت جمع کرده ای...!

نهم: به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد.(شریعتی)

دهم: ﺑﺎ ﻓﻨﺠﺎﻧﯽ ﭼﺎﯼ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻣﺴﺖ ﺷﺪ، ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ "ﺑﺎﺷﺪ " . . . !

یازدهم: به تو عادت دارم.

دوازدهم: عشق تویی، عاشق منم، شعر تویی / شاعر منم در فاصله عشق تو را می خوانم / معبود تویی شعر تو را میخوانم / گویند که  عاشق همه جا رسوا است / من عاشقم و رسوایی تو را می خواهم

سیزدهم: خریدار ندارد .."دلی" که برایت "لک" زده است .

چهاردهم: بسته ام مثل چشمان سیاهت، چترم را ...دیگر باران است که آبرویم را می خرد !

پانزدهم: دوری از این دیده ، اما باز یادت میکنم / حرمت این آشنایی فرش راهت میکنم / در فراقت ، غم حصار خنده هایم را شکست / باز هم از انتهای دل صدایت میکنم.

شانزدهم: رفت ودیگر ندارمش، تقصیر خودم بود، ته این همه شعر که برایش نوشتم نقطه نگذاشتم

هفدهم: بترس از کسی که عاشق نیست ولی عاشقی رو خوب بلده!.