از اتفاق آخر روحت خبر ندارد
دیروزدوستت داشت...حالادگرندارد
مثل جزامی ازمن هرلحظه میگریزی
مجنون اگرچه مسریست-اما خطر ندارد
هی آه میکشم تا قلبت بلرزد اما
لبخند میزنی تو-یعنی:اثر ندارد
من ماندم وخیالت(یک قاب عکس خالی)
یک خاطره که کاری جزدردسر ندارد
هی زنگ میزنم تا لحن تو را... ولیکن
ای وای اگر دوباره اینبار برندارد
اوسهم دیگران است!بی پاسخی نشانش
اما نیاور آقا! هرگز!اگر ندارد!
برآن سرم که روزی ازعشق توبمیرم
مردیکه خود کشی کرد انگار سر ندارد
امروز کشتم او را(مردیکه عاشقت بود)
ازاتفاق حتی روحت خبر ندارد
حسین متولیان
سلام...خوشحالم که شما به شعر من اینقدر لطف داشتید... از دوستی با شما خیلی خوشحالم...