شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

نازنینا ...

کاشانه من ویران ..... بشکسته پر و عریان

آشفته سر و مغموم ..... افسرده دل و گریان

با سوز دو صد فریاد ..... فریاد دو صد حرمان

درمان شب دردم ..... درد دل بیدارم

عشق و نفسم مرده ..... در بستر تبخیزم

بیداد شب ،افسرده ..... این پیکر ناچیزم

روزم همه سر گشته ..... در شام غم انگیزم

لبخند ، فرو مرده ..... در اشک شب آویزم

تا پا به سرم کوبی ..... با خنده مستانه

بدبخت من شاعر ..... خوشبخت تو دیوانه

بشنو که چه می گوید ..... این ناله شبگیرم

دیوانه تو هستی گر ..... من از چه به زنجیرم

زنجیری احساسات ..... زندانی تکفیرم

مردند به بدبختی ..... مادر ، پدر پیرم

فرزند من ، آواره ..... سرسام ، پرستارش

صد حسرت ماتم زا ..... بر دیده بیمارش

فقر شب بد بختی ..... انداخته از کارش

بارش غم ناچاری ..... ناچاری غم یارش

تا خانه من باشد ..... بازیچه بیگانه

بدبخت من شاعر ..... خوشبخت تو دیوانه

بر گشته مرا دامن ..... از اشک دل آزارم

نشنیده فلک باری ..... فریاد دل زارم

جز مرگ نفهمیدم ..... از عمر فسونکارم

افسانه خوشبختی است ..... این بخت نگون سارم

یک لحظه نشد خندان ..... این کلبه خاموشم

سر پوش سیه روزی است ..... این خرقه که می پوشم

خورشید و مه دولت ..... کردند فراموشم

تا خانه من باشد ..... بازیچه بیگانه

بدبخت من شاعر ..... خوشبخت تو دیوانه

تابوت دلی مرده است ..... این سینه سوزانم

قبر گلی افسرده است ..... این قلب پریشانم

سرگشته پی نان است ..... این پیکر بی جانم

پاره کفن جان است ..... این سفره بی نانم

فریاد فرو خفته ..... در فعر دل لالم

جانم به لب آورده ..... این قسمت بد فالم

تا خانه من باشد ..... بازیچه بیگانه

بدبخت من شاعر ..... خوشبخت تو دیوانه

سر گشته شد و نومید امید سیه روزم

فردا همه سر گردان در ماتم امروزم

ماتمکده خندست این آه جگر سوزم

بیداد ستم بلعید آمال جوانم را

بر سنگ سیه کوبید دست و سر وجانم را

از ریشه برون آورد بیچاره زبانم را

تا خانه من باشد ..... بازیچه بیگانه

بدبخت من شاعر ..... خوشبخت تو دیوانه

اینک منم اینسان تک
در قبر زمان مرده

یادم ، ستم ناکس
از یاد کسان برده

از بس که غم آلودم
غم در دلم افسرده

از هر در و هر خانه
مطرود و سیه رویم

تا خانه من باشد ..... بازیچه بیگانه

بدبخت من شاعر ..... خوشبخت تو دیوانه

من شاعر توفان ها
شعرم همه توفانی

قلبم همه خون گشته
زین محنت و ویرانی

حق مرده چنین نا حق
در ظلمت نادانی

تا خانه من باشد ..... بازیچه بیگانه

بدبخت من شاعر ..... خوشبخت تو دیوانه

*****************************************

نازنینم چه دعا بهتر از این
گریه ات از سر شوق
خنده ات از ته دل
هر غروبت دلشاد

****

دوستون دارم با صدای آهسته

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مژده جمعه 21 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:27

متن های زیبایی نوشته اید
میشه بپرسم از کجااوناروخوندید
توسایت به سوالم جواب بدید
متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد