شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

چشم‌هایت راست می گویند...

یا لطیف

چشم‌هایت راست می گویند
آنگاه که در آنها قفسی می‌بینم
که کبوتری عاشق را در آن
به بند کشیده اند
و به دهانش برگ زیِتونی سبز،
و من احساس می کنم هیچ‌گاه
اینچنین در بند قفسی نبوده ام

چشم هایت راست می گویند
آنگاه که اشک در آنها حلقه می زند
و نمی توانی دردت را فریاد کنی
و بغض گلویت را آرام،آرام می‌فشارد
و من فکر می کنم هیچ گاه
اینگونه اسیر بیهودگی نبوده‌ام

چشم هایت راست می گویند
آنگاه که مرا در آنها به بند می‌کشی
شوق را نثارم می کنی و شادی را
و لبخند می زنی
و من یقین دارم هیچ گاه
این‌گونه در دام شادی نبوده ام

شاد باشید

نظرات 2 + ارسال نظر
بانمک چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:59 http://www.banamak.blogsky.com

امیرخان سلام
شعرت قشنگ وعرفانی است وپرمعنی
کارت خیلی درسته

بعضی‌ها شعرشان سپید است، دلشان سیاه
بعضی‌ها شعرشان کهنه است، فکرشان نو
بعضی‌ها شعرشان نو است، فکرشان کهنه
بعضی‌ها یک عمر زندگی می‌کنند برای رسیدن به زندگی
بعضی‌ها زمین‌ها را از خدا مجانی می‌گیرند و به بندگان خدا گران می‌فروشند
بعضی‌ها حمال کتابند
بعضی‌ها بقال کتابند
بعضی‌ها انباردارکتابند
بعضی‌ها کلکسیونر کتابند
بعضی‌ها همرنگ جماعت می‌شوند ولی همفکر جماعت نه
بعضی‌ها نان نامشان را می‌خورند
بعضی‌ها نان جوانیشان را میخورند
بعضی‌ها نان موی سفیدشان را میخورند
بعضی‌ها نان پدرانشان را میخورند
بعضی‌ها نان خشک و خالی میخورند
بعضی‌ها اصلا نان نمیخورند

مهدی جان سلام از ابراز لطفت ممنون
وبلاگ خوبی داری... خوش به حالت !

gharibe پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 14:24

salam:

weblog-e shoma ham ke be in khobiye chera hasrate webloge yeki digaro mikhory...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد