شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

خاموشی


ای حضور مقدس خاموش! در خاموشی سوی «تو» می آیم. سکوت طریق ستایش من است و نیایش من. «تو» صدای سکوت را می شنوی و پاسخ می دهی:" خاموش، خاموش خاموش". و " آنگاه آرامش آرامش آرامش". آمین!

صداقت و دیگر هیچ ...

گلی در گلدان نبود

250 سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم یه ازدواج گرفت با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند .
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا .
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم .
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض 6 ماه زیباترین گل را برای من بیاورد ، ملکه آینده چین می شود .
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت .
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آمیختند ، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .
روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود .
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است . شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : گل صداقت ...
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود .
برگرفته از کتاب پائولو کوئلیو

ای کاش همه وقت ، جواب صداقت ها بدون ثمر نباشه

جملاتی از استاد شریعتی تقدیم به دوستداران ایشان

یا لطیف

بودن حصار تنگ و تاریکی است
که در آن دیگران همه به تاریکی
و تنگنا خو کرده اند(احساس نکرده اند)

چه سخت و غم انگیز است
سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش را کلاه بگذارد
چه تلخ است میوه درخت بینایی!

این چه سرگذشت غم انگیزی است در حیات آدمی !
بی تابی فرار از بند به سوی رهایی
و
اضطراب نجات از رهایی

حلاج شهرم که کسی نمی داند که زبانم چیست؟
که دردم چیست ؟
که عشقم چیست ؟
که دینم چیست ؟
که جنونم چیست ؟
که فغانم چیست ؟
که سکوتم چیست ؟

چه رنجی است
لذتها را تنها بردن و
چه زشت است
زیبایی ها را تنها دیدن و
چه بدبختی آزار دهنده ای است
تنها خوشبخت بودن

انسان فواره ای است که :
از قلب زمین عصیان می کند

دیدن دگر آموز.... شنیدن دگر آموز !

رئیس جمهور در حال بجای آوردن عمره مفرده